آشنايي با نهجالبلاغه امام علي و پاسخ به چند شبهه
سيد جعفر حسيني
سخني دربارهي نهجالبلاغه و گويندهي آن
از آنجا که «نهجالبلاغه» مجموعهي (خطبهها، نامهها و کلمات قصار حکيمانه) مولي الموحدين و اميرالمومنين علي بن ابيطالب عليهالسلام ميباشد، سخن گفتن دربارهي آن کار آساني نيست چرا که ما توان آن را نداريم که به عمق وجود اين گويندهي والا مقام پي ببريم و از تمام زواياي فکر بلند و ايمان قوي و ملکات فاضلهي آن حضرت آگاه شويم و «نهجالبلاغه» را آن چنان که هست بشناسيم.
علي بن ابيطالب عليهالسلام پس از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم برترين مخلوق خدا است ابنعباس ميگويد: پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «لو ان الاشجار و البحر مداد و الجن حساب و الانس کتاب ما احصوا فضائل علي بن ابيطالب عليهالسلام»: [1] .
«اگر درختان قلم باشند و درياها مرکب، جنيان شمارهگر و انسانها نويسنده نميتوانند فضائل علي بن ابيطالب عليهالسلام را شماره کنند».
استاد محمد تقي جعفري در مقدمهي «ترجمه و تفسير نهجالبلاغه» ميگويد: «هيچ گونه جاي ترديد نيست که ما ميتوانيم شخصيت علي بن ابيطالب عليهالسلام را مانند شخصيتهاي يک بعدي تاريخ نشان بدهيم و کتابش «نهجالبلاغه» را هم به عنوان کتابي که يک شخصيت يک بعدي از خود به يادگار گذاشته لاست، تلقي نماييم. ما با انساني سر و کار داريم که هدف اعلايي براي زندگاني دارد، زمامداري که عادل مطلق است، داراي معرفتي در حد اعلي دربارهي انسان و جهان، وابستگي به مبادي عالي هستي، خود را جزئي از انسان ديدن، وابستگي مستقيم به خدا، تقوي و فضيلت در حد اعلي، پاکي گفتار و کردار و انديشه و نيت پاک... و دهها امتيازات از اين قبيل که در علي بن ابيطالب به اتفاق تمام تواريخ ثبت شده است، قابل توضيح و تفسير با مفاهيم و ارزشهاي معمولي نميباشد، زيرا براي آن جامعه و يا افرادي که زندگي جز تورم «خود طبيعي» چيز ديگري نيست، عناصر شخصيت و امتيازات علي عليهالسلام و کتابش، خيالاتي بيش نيست.همچنين از ديدگاه مکتبهايي که براي بشريت آغاز و انجامي جز همين خاک تيره و تکاپويي جز براي گسترش «خود طبيعي» سراغ ندارند، علي و نهجالبلاغهاش هرگز قابل شناخت و هضم نخواهد بود». [2] .
ولي در عين حال آگاهي بر گوشههايي از اين دو اقتباس بيکران (علي عليهالسلام و نهجالبلاغه) براي انسانهاي حقشناس و حقيقت جو و با معرفت سهل و آسان است زيرا هر کس اندک آشنائي با علي بن ابيطالب عليهالسلام و تاريخ زندگاني و سخنان و افکار و انديشههاي او داشته باشد به خوبي ميداند او يک انسان برتر است، او آيتي از آيات بزرگ حق است او نسخهي نادري از کتاب وجود انسان است.
و همچنين ميداند که «نهجالبلاغه» او که پرتوي از وجود او است. اقيانوسي است بيکران و دريايي است پهناور و گنجينهاي است پر گهر، بوستاني است پر گل و کانون معارف الهي است و خلاصه بعد از قرآن کريم و احاديث نبوي بهترين مرجعي است براي همهي نيازهاي انسان در مسير سعادت.
بدون شک هر گاه کسي قصد کند که در چنين ميداني گام بگذارد بايد خود را براي نوشتن کتابهاي قطوري آماده سازد، ولي هدف ما در اين نوشتار اين است که تنها به اشاراتي بسنده کنيم و به منظور آگاهي بيشتر در قسمتهاي آينده، گفتههاي بعضي از دانشمندان بزرگ شيعه و کساني که سالها با نهجالبلاغه آشنا بوده و انس گرفتهاند، را نقل خواهيم کرد.
همچنين از افکار انديشمندان برخي از علماي اهل سنت و گواهي ارزندهي دانشمندان مسيحي که فريفتهي گفتههاي آن بزرگ مرد عالم انسانيت شدهاند بهرهمند خواهيم شد.
============
[1] ينابيع الموده (سليمان بن ابراهيم قندوزي حنفي) ج 1، ص 364، باب 40، حديث 5.
[2] ترجمه و تفسير نهجالبلاغه، ج 1، ص 3.
فصاحت و بلاغت نهجالبلاغه
«فصاحت» يعني درست سخن گفتن و با کلماتي صحيح و زيبا مطلب را بيان نمودن، و از اينرو قرآن کريم فصيحترين کلام است که معاني را در الفاظي کوتاه و زيبا بيان نموده است و همين خود يکي از جهات اعجاز قرآن به شمار ميآيد، يعني ديگران از اينکه همانند آن سخن بگويند عاجز و ناتوانند خداوند متعالي ميفرمايد: (قل لئن اجتمعت الانس و الجن علي ان ياتوا بمثل هذا القران لا ياتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهيرا) [1] «اي پيامبر» بگو اگر انس و جن گرد آيند تا نظير اين قرآن را بياورند (هرگز) مانند آن را نتوانند آورد هر چند بعضي پشتيبان بعضي ديگر باشند».
و «بلاغت» يعني سخن درست گفتن و کلام فصيح (درست و زيبا) را در جاي مناسب خود به کار بردن.
فصحا و ادباي تمام ملل و اديان به فصاحت و بلاغت «نهجالبلاغه» اعتراف و اذعان دارند و ما در اينجا به عنوان نمونه به کلمات برخي از آنان اشاره مينمائيم:
1- گرد آورندهي «نهجالبلاغه» سيد رضي قدس سره که خود از قهرمانان ميدان فصاحت و بلاغت بوده و گوي سبقت را از بسياري از فصحا و بلغاي عرب برده و ساليان درازي از عمر شريف خود را صرف جمعآوري گفتههاي آن حضرت کرده است، در مقدمهي «نهجالبلاغه» ميگويد: «... اميرالمومنين عليهالسلام سرچشمهي فصات و منشاء بلاغت و زادگاه آن است و از او اسرار بلاغت آشکار گشت و از وي قوانين و دستورات آن گرفته شد، هر خطيب توانايي بر شيوهي او راه يافت و به گفتار او ياري جست و با اين حال او در ميدان پيش رفت و يکهتاز ميدان بوده، و ديگران فروماندند... زيرا در کلام او نشانههايي از علم خدا و عطر و بويي از سخنان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ميباشد.
همچنين بعد از خطبهي (16) ميگويد: «در اين سخن که از نزديکترين سخنان به حقيقت فصاحت است لطايفي نهفته شده که هيج يک از سخن سنجان به پاي آن نميرسد و بيش از آنچه که ما از آن به شگفتي فروميرويم، شگفتي از آن به تعجب ميآيد!!! به علاوه در آن ريزه کاريهايي از فصاحت است که نه زبان قادر به شرح آن است و نه هيچ انساني ميتواند به عمق آن برسد و نه آنچه را من ميگويم، جز آنان که در فصاحت پيشگام و ريشه دارند و ميتوانند درک کنند (آري) (و ما يعقلها الا العالمون): «جز دانشمندان آن را درک نميکنند». [2] .
2- عزالدين عبدالحميد بن ابيالحديد معتزلي که از دانشمندان معروف اهل سنت در قرن هفتم هجري است و يکي از شارحان معروف نهجالبلاغه ميباشد- و کتاب شرح نهجالبلاغه خود را در 20 جلد نگاشته و بگفتهي خودش تاليف آن چهار سال و هشت ماه (درست به اندازهي دوران زمامداري و خلافت ظاهري حضرت علي عليهالسلام) به طول انجاميده است- او در همين کتاب، بارها در برابر فصاحت و بلاغت فوقالعادهي نهجالبلاغه سر تعظيم فرود آورده است و در مقدمهي کتابش دربارهي علي عليهالسلام و نهجالبلاغه ميگويد: «... اما الفصاحه فهو عليهالسلام امام الفصحاء و سيد البلغاء و في کلامه قيل: (دون کلام الخالق و فوق کلام المخلوقين) و منه تعلم الناس الخطابه و الکتابه...».
«اميرالمومنين علي عليهالسلام امام و پيشواي فصيحان و سرور بليغان است و دربارهي کلامش (نهجالبلاغه) گفته شده است که پائينتر از کلام خالق و برتر از کلام مخلوقين است و مردم از او فن خطابه و سخنراني و راه و رسم نويسندگي را آموختهاند. [3] وي در جاهاي متعددي از کتابش نسبت به فصاحت و بلاغت نهجالبلاغه تعبيرهاي عجيبي دارد، از جمله:
(الف) در جلد 11 صفحهي 153 پس از شرح بخشي از خطبهي (221) ميگويد: «... و ينبغي لو اجتمع فصحاء العرب قاطبه في مجلس و تلي عليهم ان يجدوا له کما سجد الشعراء القول «عدي بن الرقاع» (قلم اصاب من الدواه مدادها...) فلما قيل لهم في ذلک قالو انا نعرف مواضع السجود في الشعر کما تعرفون مواضع السجود في القرآن...» اگر تمام فصحاي عرب در يک مجلس اجتماع کنند و اين بخش از خطبه براي آنها خوانده شد سزاوار است براي آن سجده کنند همانگونه که شعراي عرب هنگامي که شعر معروف «عدي بن الرقاع» (قلم اصاب من الداوه مدادها...) را شنيدند براي آن سجده کردند و هنگامي که از علت آن سوال شد گفتند: ما محل سجد در شعر را ميشناسيم آنگونه که شما محل سجود را در آيات سجدهي قرآن ميشناسيد.
(ب) در جلد 7 صفحهي 214، هنگامي که به مقايسهي اجمالي ميان بخشي از کلام اميرالمومنين عليهالسلام با سخنان «ابننباته» [4] خطيب معروف قرن چهارم هجري ميپردازد ميگويد: «... فليتامل اهل المعرفه بعلم الفصاحه و البيان هذا الکلام بعين الانصاف يعلموا ان سطرا واحدا من کلام نهجالبلاغه يساوي الف سطر منه بل يزيد و يربي علي ذلک».
آگاهان به علم فصاحت و بلاغت اگر اين گفتار علي عليهالسلام را با ديدهي انصاف بنگردند ميدانند که يک سطر نهجالبلاغه مساوي هزار سطر از سخنان معروف «ابننباته» است بلکه بر آن فزوني ميگيرد و برتري ميجويد».
(ج) و در جلد 2 صفحهي 84، پس از نقل يکي از خطابههاي «ابننباته» در زمينهي جهاد که در اوج فصاحت است و با اين عبارت از کلمات اميرالمومنين عليهالسلام آميخته شده است- (ما غزي قوم في عقر دارهم الا ذلوا) يعني هيچ قوم و ملتي در درون خانههايشان مورد هجوم دشمن واقع نشدند مگر اينکه خوار و ذليل گشتند - ابن ابيالحديد ميگويد: «به اين جمله بنگر و ببين چگونه از ميان تمام خطبهي ابننباته فرياد ميکشد، فرياد فصاحت و بلاغت و به شنوندهاش اعلام ميدارد که از معدني غير از معدن بقيهي خطبه برخاسته و از خاستگاهي غير از آن خاستگاه است، به خدا سوگند همين يک جمله چنان خطبهي ابننباته را آراسته و زينت بخشيده آن گونه که يک آيه قرآن در لابهلاي يک خطبهي معمولي درست همچون گوهري درخشنده است که پيوسته نور افشاني ميکند و روي بقيهي سخن نور افشاني ميکند».
(د) در جلد 7 صفحهي 201، در شرح خطبهي (109) ميگويد: «هر کس ميخواهد فنون فصاحت و بلاغت را بياموزد و ارزش کلمات را نسبت به يکديگر درک کند در اين خطبه بينديشد.
3- «جاحظ» که از بزرگترين ادبا و نوابغ عرب است و در اوائل قرن سوم هجري ميزيسته در جلد اول کتاب معروف و مشهور خود «البيان و التبيين»- پس از نقل برخي از کلمات اميرالمومنين علي بن ابيطالب عليهالسلام از آن جمله «قيمه کل امرء ما يحسنه» [5] يعني ارزش هر کس همان است که ميداند (به اندازهي علم و دانش و توانايي او است)- ميگويد: اگر در تمام اين کتاب جز اين عبارت نبود کافي بود، بلکه بالاتر از حد کفايت زيرا بهترين سخن آن است که مقدار کمش تو را از مقدار زيادش بينياز کند و مفهومش ظاهر و آشکار باشد، گويي خداوند جامهاي از جلالت و عظمت و پردهاي از نور و حکمت بر آن پوشانده که هماهنگ با نيت پاک و فکر بلند و تقواي بينظير گويندهاش ميباشد. البته خود سيد رضي رحمه الله نيز پس از اين حکمت ميگويد: «اين از کلماتي است که قيمتي براي آن تصور نميشود و هيچ حکمتي همسنگ آن نبوده و هيچ سخني، والايي آن را ندارد».
اين بخش را با سخن نويسندهي معروف مسيحي لبناني «جورج جرداق» در کتاب ارزندهي خود «الامام علي صوت العداله الانسانيه» پايان ميدهيم.
او در پايان فصلي که به بيان شخصيت علي بن ابيطالب عليهالسلام اختصاص داده دربارهي «نهجالبلاغه» چنين ميگويد: در بلاغت، فوق بلاغتها است، قرآني است که از مقام خود اندکي فرود آمده سخني است که تمام زيبائيهاي زبان عرب را در گذشته و آينده در خود جاي داده، تا آنجا که دربارهي گويندهي آن گفتهاند: سخنش پايينتر از کلام خالق و بالاتر از کلام مخلوق است. (جلد 1، صفحهي 47). [6] .
============
[1] سورهي اسراء، آيهي 88.
[2] نهجالبلاغه،ص 37، چاپ دارالثقلين- قم.
[3] شرح نهجالبلاغه ابن ابيالحديد، ج 1، ص 24.
[4] نامش: عبدالرحيم بن محمد بن اسماعيل بن نباته است (در سال 374 وفات نمود).
[5] نهجالبلاغه، ص 512، حکمت 81، چاپ دارالثقلين- قم.
[6] 1- جهت اطلاع بيشتر مراجعه شود به:
کتاب «الطراز» تاليف اميريحيي علوي (زيدي) (جلد 1، ص 168 -165).
کتاب «نظرات في القرآن» تاليف محمد غزالي نويسندهي معروف (صفحهي 154). کتاب «الجريده الغيبيه» تاليف شهابالدين آلوسي (مفسر معروف).
کتاب «مصادر نهجالبلاغه» تاليف محمد محيالدين عبدالحميد (جلد 1، ص 96).
کتاب «شرح نهجالبلاغه» تاليف شيخ محمد عبده نويسنده معروف و پيشواي بزرگ اهل سنت (در مقدمهي کتاب صفحات 9 و 10).
کتاب «تذکره الخواص» سبط ابن الجوزي، خطيب و مفسر معروف اهل سنت (باب 6، صفحهي 128).
محتواي عميق علمي و عرفاني و جامعيت نهجالبلاغه
يکي از امتيازات فوقالعادهي «نهجالبلاغه» مسالهي جامعيت و تنوع عجيب و محتواي ژرف آن است و هر خوانندهي آگاهي در همان لحظات نخستين که با آن آشنا ميشود نميتواند باور کند که چگونه يک انسان بتواند اين همه گفتار نغز و سخنان شيرين و حساب شده و دقيق در موضوعات کاملا مختلف بلکه متضاد را گردآوري کند و مسلما اين کار از غير شخصيتي همچون اميرالمومنين علي بن ابيطالب عليهالسلام که قلبش گنجينهي اسرار الهي و روحش اقيانوس عظيم علم و دانش است، ساخته نيست همان کسي که ميفرمايد: «علمني رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم الف باب من العلم و تشعب لي من کل باب الف باب».
رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هزار باب علم به من آموخت که از هر يک از آن درها برايم هزار در ديگر گشوده ميشود. [1] .
در اين بخش نير به گواهي چند نفر از دانشمندان اشاره ميکنيم:
1- سيد رضي قدس سره گردآورندهي نهجالبلاغه گاهي در لابهلاي اين کتاب شريف اشارات کوتاه و پرمعنائي را در عظمت محتواي نهجالبلاغه آورده است که بسيار قابل دقت و ملاحظه ميباشد از آن جمله است:
پس از ذکر خطبهي (21)- «... فان الغايه امامکم و ان وراءکم الساعه تحدوکم، تخففوا تلحقوا فانما يتنظر باولکم آخرکم...» «رستاخيز در جلو شما است و مرگ همچنان شما را ميراند، سبکبار شويد، تا به قافله برسيد و بدانيد شما در انتظار بازماندگان نگهداشته شدهايد»- ميگويد: اين سخن اگر بعد از کلام خدا و کلام رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم با هر سخن ديگري سنجيده شود، از آن برتري خواهد داشت و بر آن پيشي خواهد گرفت. [2] .
2- شارح معروف نهجالبلاغه «ابن ابيالحديد معتزلي» در جلد 11 ص 153 ميگويد: «من بسيار درشگفتم از مردي که در ميدان جنگ چنان خطبه ميخواند که گواهي ميدهد طبيعيت همچون شيران دارد، سپس در همان ميدان هنگامي تصميم بر موعظه و پند و اندرز ميگيرد چنان سخن ميگويد، که گوئي طبيعتي چون راهبان دارد که لباس مخصوص رهباني را بر تن کرده و در ديرها زندگي ميکند، نه خون حيواني را ميريزيد و حتي از گوشت هيچ حيواني نميخورد، گاه در چهره «بسطام بن قيس» و «عتيبه بن حارث» و «عامر بن الطفيل» (سه قهرمان معروف ميدان نبرد در زمان جاهليت که به آنها مثل زده ميشد)
ظاهر ميشود و گاه در چهرهي «سقراط حکيم» و «يوحنا» و «مسيح بن مريم»، من سوگند ميخورم به همان کسي که تمام امتها به او سوگند ياد ميکنند من اين (خطبهي الهاکم التکاثر) [3] را از پنجاه سال قبل تاکنون بيش از هزار بار خواندم و هر زمان که آن را خواندهام ترس و وحشت و بيداري عميقي تمام وجود مرا در بر گرفت و در قلب من اثر عميقي گذاشت و لرزه بر اندامم انداخت. هر زمان در محتواي آن دقت کردم به ياد مردگان از خانواده و بستگان و دوستانم افتادم و چنان پنداشتم که من همان کسي هستم که امام در لابهلاي اين خطبه توصيف ميکند.
چقدر واعظان و خطيبان و فصيحان در اين زمينه سخن گفتهاند و چقدر من در برابر سخنان آنها به طور مکرر قرار گرفتهام، اما در هيچ کدام از آنها تاثيري را که اين کلام در دل و حالم ميگذارد، نديدهام».
و همچنين در ج 16 صفحهي 146 ميگويد: «سبحان الله! چه کسي اين همه امتيازات گرانبها و ويژگيهاي شريف و ارزشمند را به اين مرد نمونه (علي عليهالسلام) بخشيده؟!!! چگونه ميشود يکي از فرزندان عرب مکه که تنها در آن محيط زيسته و با هيچ يک از فلاسفه همنشين نبوده، در دقايق علوم الهيه و حکمت متعاليه، از افلاطون و ارسطو آگاهتر باشد. کسي که با بزرگان عرفان و اخلاق هرگز معاشر نبوده در اين باب برتر از سقراط باشد، کسي که در ميان شجاعان پرورش نيافته (چون اهل مکه صاحبان تجارت بودند نه جنگجو) با اين حال شجاعترين فردي باشد که قدم بر روي زمين نهاده است...». [4] .
============
[1] کنزالعمال، جلد 6، ص 392 و 405.
[2] نهجالبلاغه، خطبهي 21، ص 42، چاپ دارالثقلين- قم.
[3] نهجالبلاغه، خطبهي 221، ص 35، چاپ دارالثقلين- قم.
[4] 1- براي اطلاع بيشتر مراجعه شود به:
کتاب «کشکول» تاليف شيخبهائي قدس سره (جلد 3، ص 397).
کتاب «عبقريه الشريف الرضي» تاليف دکتر زکيمبارک (جلد 1، ص 396).
کتاب «العبقريات» تاليف عباس محمود العقاد مصري (جلد 2، ص 138 و ص 144 و 145).
کتاب «مصادر نهجالبلاغه» تاليف محمدامين نواوي (جلد 1، ص 90).
کتاب «اصول کافي» تاليف ثقه الاسلام کليني قدس سره (جلد 1، ص 136).
کتاب «البيان» تاليف سيد ابوالقاسم خوئي قدس سره (صفحهي 90).
جاذبهي فوقالعاده نهجالبلاغه
پيروان اهل سنت و علماي شيعه و ساير دانشمندان اسلامي و علما و دانشمندان مسحيحي و تمام کساني که با نهجالبلاغه سر و کار داشتهاند و آن را با دقت مطالعه نمودهاند بدون استثناء از جاذبهي نيرومند نهجالبلاغه سخن گفتهاند و خود را تحت تاثير و نفوذ آن ديدهاند. اين کشش و جاذبهي نيرومند که در خطبهها و نامهها و کلمات قصار امام علي عليهالسلام محسوس است انگيزهي اصلي گروهي از دانشمندان براي شرح نهجالبلاغه يا نوشتن کتاب و مقاله دربارهي شخصيت علي عليهالسلام بوده است.
و ما ذيلا به مهمترين دلائل روشن اين جاذبه ميپردازيم:
1- جذبههاي اخلاقي و عرفاني نهجالبلاغه به گونهايست که ارواح تشنه را با آب زلال معرفت سيراب ميکند. در بسياري از خطبهها از جمله خطبهي اول و خطبهي (91) خطبهي اشباح هنگامي که سخن از شناسائي خدا و جاذبهي صفات جمال و جلال او است گفتارش چنان اوج ميگيرد که خواننده احساس ميکند بر بال و پر فرشتگان سوار شده است و به دور دستترين نقاطي که انديشهي انساني از آن فراتر نتواند رفت عروج ميکند. و چهرهي يک فيلسوف بزرگ الهي در نظرش مجسم ميگردد که ساليان دراز همه وقت سخن از توحيد گفته و آن چنان خدا را معرفي ميکند که انسان با چشم دل او را همه جا، در آسمانها، در زمين و درون جان خود حاضر ميبيند و روحش سرشار از انوار معرفت الهي ميگردد.
2- در نهجالبلاغه همه جا سخن از همدردي با طبقات محروم و ستمديدهي انسانها است همه سخن از مبارزه با ظلم و بيعدالتي و بيدادگريهاي استثمارگران و طاغوتها است، همه جا سخن از بسط و گسترش عدالت اجتماعي و رفع هر گونه ظلم و تبعيض است، همه جا سخن از قسمت عادلانه و بالسويه بيتالمال و برتر نبودن خويشاوندان در آن است، تا آنجا که در خطبهي (224) [1] ميخوانيم هنگامي که عقيل (برادر آن حضرت) تقاضاي يک صاع (3 کيلو) از گندم بيتالمال بيش از حقش را نمود با آهن گداخته شده پاسخ شنيد!!!
اميرالمومنين علي عليهالسلام هشدار ميدهد که هر جا نعمتهاي فراواني روي هم انباشته شده است حقوق از دست رفتهاي در کنار آن به چشم ميخورد «ما رايت نعمه موفوره الا و بجنبها حقا مضيعا». [2] .
3- نهجالبلاغه همه جا در مسير آزادي انسان از زنجيرهاي اسارت هوا و هوس که او را به ذلت و بدبختي ميکشاند و همچنين اسارت ستمگران خودکامه و طبقات مرفه و پر توقع، گام برميدارد و از هر فرصتي براي اين هدف مقدس استفاده ميکند و در خطبهي شقشقيه (خطبهي 3) هشدار ميدهد که در بازگرداندن روح آزادي و مساوات و عدالت کمترين انعطافي نبايد نشان داد بلکه براي همين امر مقام والاي حکومت را پذيرفته است.
4- «نهجالبلاغه» و سخنان علي عليهالسلام در اعماق جان سالکان راه حق نفوذ ميکند و در آن تاثير وصف ناپذيري به وجود ميآورد، مانند (همام) آن مرد زاهد و عارفي که از مولاي متقيان تقاضاي بيان اوصاف متقين را نمود- ابتداء حضرت امتناع ورزيد، ولي او اصرار نمود- امام علي عليهالسلام آن خطبهي عجيب و بينظير و بيمانند را بيان فرمود و بيش از يکصد صفت از صفات متقين را براي او برشمرد، او پس از شنيدن آن خطبه صيحهاي زد و بر زمين افتاد و از دنيا رفت. [3] .
اينگونه نفوذ سخن چيزي است که در تاريخ سابقه ندارد.
آنگاه امام علي عليهالسلام فرمود: «اما والله لقد کنت اخافها عليه- ثم قال- اهکذا تصنع المواعظ البالغه باهلها؟» آه به خدا سوگند من از اين حادثه بر او ميترسيدم آيا موعظههاي رسا و نيکو به کساني که اهليت دارند اين چنين تاثير ميگذارد؟!!!
سيد رضي قدس سره که خود يکي از ادباي مشهور عرب به شمار ميآيد پس از نقل برخي از خطبهها تعبيراتي دارد که نشان ميدهد تا چه حد مردم با شنيدن اين خطبهها مفتون و مجذوب ميشدند و يا خود او تحت تاثير امواج نيرومند جاذبهي آن قرار گرفته است.
از جمله:
(الف) در ذيل خطبهي 83 (خطبهي غراء) ميگويد: «و في الخبر انه لما خطب بهذه الخطبه اقشعرت له الجلود و بکت العيون و رجفت القلوب» در خبر آمده است، هنگامي که علي عليهالسلام اين خطبه را ايراد فرمود، بدنها به لرزه درآمده، چشمها گريان شدند و دلها به اضطراب و تپش افتادند. [4] .
(ب) در ذيل خطبهي 289 ميگويد: «اگر سخني باشد که مردم را به سوي زهد بکشاند و به عمل کردن براي آخرت وادار سازد، همين سخن است که ميتواند دلبستگي انسان را از آرزوهاي طولاني قطع کند و جرقه بيداري و آگاهي و نفرت از اعمال زشت را در دل او بيفروزد».
ابن ابيالحديد معتزلي در شرح خطبهي (109) ميگويد: «تاثير و جاذبهي اين خطبه چنان است که اگر آن را بر انسان بيدين و ملحدي که مصمم است رستاخيز و قيامت را با تمام قدرت نفي کند بخوانند قدرتش درهم ميشکند و دلش را در وحشت فروميبرد و ارادهي منفي او را تضعيف ميکند و تزلزل در بنياد اعتقاد او ايجاد مينمايد. پس خداوند بزرگ گويندهاش را از اين خدمت به اسلام جزاي خير دهد، بهترين جزايي که به وليي از اوليايش داده است، چه جالب بود ياريش براي اسلام، گاه با دست و شمشير و گاه با زبان و بيان و گاه با قلب فکرش آري او «سيد المجاهدين و ابلغ المواعظين و رئيس الفقهاء و المفسرين و امام اهل العدل و الموحدين» است(آقا و سرور مجاهدان، بهترين واعظان، رئيس فقيهان و مفسران و امام اهل عدل و موحدان ميباشد). [5] .
============
[1] نهجالبلاغه، خطبهي 224، ص 360، چاپ دارالثقلين- قم.
[2] نهجالبلاغه.
[3] نهجالبلاغه، خطبهي 193 (خطبهي متقين) ص 317 -313 چاپ درالثقلين- قم.
[4] نهجالبلاغه، خطبهي 83، ص 111 -99 چاپ دارالثقلين قم.
[5] شرح نهجالبلاغه ابن ابيالحديد، ج 7، صفحهي 202.
اسناد نهجالبلاغه
گرچه سيد رضي رحمه الله تمام «نهجالبلاغه» (خطبهها، نامهها و کلمات قصار) را جهت اختصار به صورت روايت «مرسل» گردآوري کرده، يعني اسنادي که آنها را به طور متصل به اميرالمومنين علي بن ابيطالب عليهالسلام برساند ذکر نکرده است و همين ارسال و حذف اسناد خطبهها سبب شده که برخي در آن تشکيک کنند مخصوصا آنها که تصور ميکردند وجود «نهجالبلاغه» به خاطر محتواي مستدل و بسيار عالي آن ممکن است سندي بر حقانيت مذهب شيعه و دليلي بر فضيلت و برتري امام علي عليهالسلام بر تمام صحابه گردد. و اين را بهانه و دستاويزي براي منزوي ساختن اين کتاب ارزشمند در افکار عمومي مسلمانان قرار دادند.
ولي از آنجا که «نهجالبلاغه» داراي متني قوي و محتوائي عالي است خوشبختانه اين وسوسهها تاثيري در افکار انديشمندان اسلامي نگذاشته و علماي اسلام (اعم از شيعه و سني) زبان به توصيف و ستايش آن گشوده و اسرار و دقائق آن را تبيين کردهاند و همچنانکه قرآن کريم را مفسران زيادي تفسير کرده و مترجمان بسياري آن را به زبانهاي گوناگون ترجمه نمودهاند، «نهجالبلاغه» را نيز بسياري از علماي شيعه و اهل سنت شرح دادهاند و به زبانهاي متعددي ترجمه شده است.
هر کس در خطبهها، نامهها و کلمات قصار نهجالبلاغه دقت کند و در مضامين آن بينديشد و به گوشهاي از اسرار آن آگاه شود، اعتراف خواهد نمود که اينها سخن يک انسان معمولي نيستند، اينها سخناني است شبيه سخنان پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم و يا شخصيتي همانند او. و به همين جهت دربارهي آن گفته شده «برتر از کلام مخلوق و پائينتر از کلام خالق است». از آنچه گذشت به اين نتيجه ميرسيم که:
محتواي عالي و قوت مضامين نهجالبلاغه دليل روشن بر صدور آن از اميرالمومنين علي بن ابيطالب عليهالسلام است و به مقتضاي «آفتاب آمد دليل آفتاب» در صحت انتساب آن به آن حضرت هيچگونه شک و ترديد نخواهيم کرد.
چه کسي احتمال ميدهد که يک فرد عادي يا دانشمندي توانا آنها را جعل کرده و به آن حضرت نسبت داده باشد؟! زيرا اگر آن شخص اهل تقوي باشد اين کار حرام و خلاف شرع را هرگز مرتکب نخواهد شد و اگر اهل تقوي نباشد، در اين کار چه سودي عائد او ميگردد؟!! بلکه اگر کسي توانائي انجام جنين کار مهمي را داشته باشد قطعا آن را به خودش نسبت ميدهد که افتخاري بس بزرگ براي خود و فرزندانش خواهد بود!! و بدين وسيله بر تمام خطبا و فصحاي عالم برتري خواهد جست.
از آن گذشته با شناختي که از شخصيت و وثاقت و تقوا و بزرگي مقام سيد رضي رحمه الله داريم ميدانيم تا او «خطبهها، نامهها و کلمات قصار» را در منابع معتبر نديده و يا از اشخاص موثق و مورد اعتماد نشنيده باشد محال است اينگونه قاطعانه آنها را به اميرالمومنين علي بن ابيطالب عليهالسلام نسبت دهد!!! او در سر تا سر نهجالبلاغه به طور قطع و يقين ميگويد: «و من خطبه له عليهالسلام» از خطبههاي آن حضرت است «و من کتاب له عليهالسلام» از نامههاي آن حضرت است «و من کلام له عليهالسلام» از سخنان آن حضرت است.
چگونه ممکن است دانشمندي پارسا و متقي و عالمي بزرگوار همچون سيد رضي رحمه الله سخناني را به جد بزرگوارش و امام معصومش نسبت دهد بدون اينکه اسناد معتبر و موثقي براي آن پيدا کرده باشد؟!!!
>اسناد نهجالبلاغه از ديدگاه ابن ابيالحديد معتزلي
>اسناد نهجالبلاغه از ديدگاه شيخ محمد عبده مفتي مصر
>اسناد نهجالبلاغه از ديدگاه ابنخلکان
>اسناد نهجالبلاغه از ديدگاه ذهبي
اسناد نهجالبلاغه از ديدگاه ابن ابيالحديد معتزلي
ابن ابيالحديد معتزلي يکي از علماي بزرگ اهل سنت در کتاب شرح نهجالبلاغه (جلد 10 صفحهي 127) ميگويد: بسياري از سران اهل هوا و هوس ادعا ميکنند که قسمت اعظم خطبههاي نهجالبلاغه سخناني است که توسط برخي از فصيحان شيعه از جمله سيد رضي رحمه الله انشا گرديده و به امام علي عليهالسلام نسبت داده شده و در حقيقت سخن او نميباشد.!!!
اينگونه افراد کساني هستند که چشمانشان در اثر عصبيت و عناد کور گشته و از صراط مستقيم منحرف شدهاند و هيچگونه اطلاع و آشنائي با شيوههاي سخن گفتن ندارند و من با مختصر سخني اشتباه آنان را روشن مينمايم و ميگويم:
شما که در نهجالبلاغه تشکيک ميکنيد، از دو حال خارج نيست يا اينکه ميگوئيد تمام نهجالبلاغه ساختهي ديگران است، يا برخي از آن:
(صورت اول) قطعا باطل است چونکه صحت اسناد بعضي از آن به اميرالمومنين عليهالسلام به تواتر ثابت شده است و ما به آن يقين داريم. و تمام يا اکثر محدثان و تاريخ نويسان غير شيعه بسياري از خطبههاي نهجالبلاغه را نقل کردهاند و چونکه شيعه نيستند نميتوان به آنها غرض ورزي خاصي را نسبت دهيم. (و اما صورت دوم) و ادعاي اينکه بخشي از نهجالبلاغه گفتههاي امام علي عليهالسلام نيست، اين احتمال نيز نادرست است زيرا کسي که با سخنراني و خطابه مانوس باشد و ذوق ادبيات عربي داشته و از علم بيان چيزي بداند حتما ميان کلام فصيح و غير آن و همچنين ميان کلام فصيح و فصيحتر فرق ميگذارد و اگر کتابي به دستش رسد که در آن سخنان جمعي از گويندگان مشهور يا سخنان فقط دو نفر از آنان نوشته شده باشد حتما ميان آن دو سخن فرق ميگذارد و شيوهي سخن گفتن هر کدام را ميشناسد، مثلا اگر در لابهلاي ديوان شعر ابي تمام کسي ابياتي را از پيش خود اضافه کند، افراد با ذوق و شعر شناس به راحتي آن اشعار دخيل را تشخيص ميدهند. و اگر شما در نهجالبلاغه دقت کنيد خواهيد ديد تمام آن همچون آب زلال واحد و با يک شيوه و يک نفس گفته شده و همانند جسم بسيطي است که ماهيت تمام اجزاء آن يکسان است.
نهجالبلاغه نظير قرآن عزير اول آن همانند وسطش و وسط آن همچون آخرش و هر آيهاي از آن در فن فصاحت و راه و روش و نظم سخنراني همچون ديگر آيات و سورهها است و اگر برخي از خطبههاي نهجالبلاغه ساختگي و فقط قسمتي از آن، سخنان علي عليهالسلام بود هرگز اينگونه يکنواخت نبود.
بنابراين با اين دليل واضح و روشن ثابت شد کساني که گمان ميکنند تمام نهجالبلاغه يا بخشي از آن ساختگي است، در گمراهي به سر ميبرند.
از آن گذشته اگر ما اين معني را بپذيريم و در نهجالبلاغه تشکيک کنيم ديگر هيچ اطميناني به هيچ حديثي پيدا نخواهيم کرد و در همه چيز و هر نقلي اين احتمال خواهد آمد که نادرست باشد و ساختهي شخصي يا اشخاص ديگري بوده و به پيامبر يا يکي از خلفا به دروغ نسبت داده شده است و هر پاسخي را که اين گوينده نسبت به احاديث پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و يا يکي از اصحاب ميدهد، ياوران علي عليهالسلام ميتوانند به همان دليل استدلال کنند در نسبت دادن نهجالبلاغه و غير آن به اميرالمومنين عليهالسلام اين مطلب بسيار واضح و آشکار است».
اسناد نهجالبلاغه از ديدگاه شيخ محمد عبده مفتي مصر
شيخ محمد عبده يکي ديگر از علماي بزرگ اهل سنت و مفتي مصر در مقدمه شرحش بر «نهجالبلاغه» به طور قطع تمام آن را از سخنان اميرالمومنين عليهالسلام ميشمارد و ميگويد: «... ذلک الکتاب الجليل، هو جمله ما اختاره السيد الشريف الرضي رحمه الله من کلام سيدنا و مولانا اميرالمومنين علي بن ابيطالب (کرم الله وجهه) جمع متفرقه و سماه هذا الاسم «نهجالبلاغه» و لا اعلم اسما اليق بالدلاله علي معناه منه و ليس في وسعي ان اصف هذا الکتاب بازيد مما دل عليه اسمه و لا ان آتي بشيء في بيان مزبته فوق ما اتي به صاحب الاختيار»:
«... آن کتاب ارزشمند برگزيدهايست که آن را سيد شريف رحمه الله از سخنان آقا و مولايمان اميرالمومنين علي بن ابيطالب- کرم الله وجهه- گزينش و انتخاب نموده و در يکجا جمع کرده و پراکندگي آنها را بر طرف ساخته و آن را « نهجالبلاغه» ناميده است و هيچ نامي را سزاواتر از آن سراغ ندارم که دلالت بر معاني و محتواي آن کند. و من از توصيف اين کتاب و بيان ويژگيهاي آن- بيش از آنچه نامش بر آن دلالت دارد و جز آنچه را که گرد آورندهي آن گفته است- عاجز و ناتوانم!!».
اسناد نهجالبلاغه از ديدگاه ابنخلکان
ابنخلکان در کتاب «و فيات الاعيان» جلد 3، صفحهي 313، در بيان حالات سيد مرتضي رحمه الله (برادر سيد رضي رحمه الله) ميگويد: «... مردم در اينکه چه کسي مجموعهي (خطبهها، نامهها و کلمات قصار) نهجالبلاغه را گردآوري کرده اختلاف کردهاند آيا سيد مرتضي اين کار را کرده و يا برادرش سيد رضي؟ و گفته شده «نهجالبلاغه» سخنان علي عليهالسلام نيست بلکه ساخته و پرداختهي همان کسي است که آن را جمعآوري کرده و به علي نسبت داده است و خدا به حقيقت امر داناتر است (و الله اعلم).
و ظاهرا ابنخلکان اولين کسي است که در اعتراض بر نهجالبلاغه را گشوده و بذر تشکيک در انتساب آن به اميرالمومنين عليهالسلام را افشانده است. و پس از او صفدي در «الوافي بالوفيات» و يافعي در «مرآه الجنان» جلد 3، صفحهي 55 و ذهبي در «ميزان الاعتدال» جلد 1، صفحهي 101 و ابنحجر در «لسان الميزان» جلد 4، صفحهي 223 و برخي ديگر از او پيروي کردهاند و شبهاتي بسيار ضعيف و نادرست مطرح کردهاند و علماي شيعه و اهل سنت در گذشته و حال با ادله علمي و براهين منطقي پاسخ آنها را دادهاند.
و در پاسخ به ابن خلکان ميگوئيم: او در حقيقت نسبت به نهجالبلاغه دو شبهه را مطرح ساخته است:
(الف) اينکه مردم اختلاف کردهاند که آيا سيد مرتضي نهجالبلاغه را جمعآوري کرده يا سيد رضي؟!!!
(ب) آيا اين مجموعه سخنان اميرالمومنين علي بن ابيطالب عليهالسلام ميباشد يا سخنان کسي است که آنها را جمعآوري کرده؟ خواه سيد مرتضي باشد يا سيد رضي.!!!
و هر دو اشکال او نادرست است، زيرا:
اولا: هيچکس نهجالبلاغه را به سيد مرتضي نسبت نداده و اي کاش ابن خلکان يک نفر از آن کساني را که چنين اختلافي کردهاند نام ميبرد!!و با اينکه کتابهاي زيادي قبل از «وفيات الاعيان» نوشته شده احدي از اين اختلاف نام نبرده است.
و ثانيا: مسلما کتابهاي «المجازات النبويه» و «حقائق التاويل» و «خصائص الائمه» از تاليفات سيد رضي است و او در اين کتابها مکرر يادآور شده است که خودش «نهجالبلاغه» را جمعآوري کرده است. [1] .
و همچنين سيد شريف رضي رحمهالله بد از بسياري از خطبههاي «نهجالبلاغه» مطالبي را با جملهي «قال الرضي...» بيان کرده و اگر ابن خلکان حتي يک مرتبه اين کتاب شريف را مطالعه کرده بود ديگر اين شبهه را مطرح نمينمود، بلکه کسي که کتابي را اصلا نديده و از اهل اطلاع دربارهي آن چيزي نپرسيده چگونه ميتواند در آن تشکيک کند؟!!!
و ثالثا: کتابهاي بسياري قبل از سيد رضي رحمهالله تاليف شده که به طور پراکنده بخشي از خطبهها و نامهها و کلمات قصار «نهجالبلاغه» يا غالب آنها در آن کتابها موجود است و کلا از اميرالمومنين عليهالسلام روايت شده و اين به خوبي نشان ميدهد که اين کلمات قبل از سيد رضي رحمهالله نير در ميان مردم بويژه دانشمندان و راويان حديث، مشهور و معروف بوده و به عنوان سخنان آن حضرت نقل ميشده. [2] و شايد به همين جهت سيد رضي رحمهالله اسناد آن را حذف کرده است و حتي به نظر برخي از مورخان آنچه از سخنان اميرالمومنين عليهالسلام در ميان مردم شهرت داشته خيلي بيش از آن مقداري است که سيد رضي رحمهالله آنها را گلچين و انتخاب نموده و در کتاب نهجالبلاغه گردآوري کرده است. و لذا در ابتداي کتاب گفته است «المختار من خطب اميرالمومنين عليهالسلام» گزيدهاي از خطبههاي اميرالمومنين عليهالسلام.
«جاحظ» دانشمند معروف اهلسنت در کتاب «البيان و التبيين» جلد 1، صفحهي 83 ميگويد: خطبههاي علي- کرم الله وجهه- مدون و محفوظ و مشهور بوده است.
«مسعودي» که يکي از مورخين معروف است و حدود يک قرن قبل از سيد رضي ميزيسته در «مروج الذهب» جلد 2، صفحهي 419 دربارهي خطبههاي اميرالمومنين عليهالسلام : «... و الذي حفظ الناس عنه من خطبه في سائر مقاماته اربع ماه و نيف و ثمانون خطبه...» «آنچه مردم از خطبههاي آن حضرت در موارد مختلف حفظ کردهاند چهارصد و هشتاد و اندي خطبه است».
«سبط ابن جوزي» که يکي از علماي معروف اهلسنت است در «تذکره الخواص» صفحهي 128، از سيد مرتضي رحمهالله نقل ميکند که فرموده است: «چهارصد خطبه از خطبههاي اميرالمومنين عليهالسلام به دست من رسيده است...».
سيد عبدالزهراء الحسيني الخطيب قدس سره يکي از علما و محققان نجف اشرف در کتاب ارزشمند خود «مصادر نهجالبلاغه و اسانيده» با بررسي دقيق در اين کتاب آنچه در نهجالبلاغه آمده است از (114) کتاب ديگر گردآوري کرده که بيش از بيست کتاب از آنها مربوط به دانشمندان است که قبل از سيد رضي ميزيستند و حتي برخي از آنان قبل از آن که سيد رضي به دينا آمده باشد آن کتابها را نگاشتهاند.
ناگفته نماند خود سيد رضي نيز در نهجالبلاغه در برخي از موارد مستند خود را ذکر ميکند و جمعا از (15) ماخذ نام ميبرد. [3] بنابر اين هر دو اشکال ابن خلکان نادرست و بيارزش است.
============
[1] از جمله در «المجازات النبويه» ص 40 ذيل حديث «اغبط الناس عندي مومن خفيف الحاذ... ذو حظ من صلاه» و صفحات 60 و 152 و 188 و 284 و همچنين در «حقائق التاويل» صفحهي 167 و... گفته که خودش «نهجالبلاغه را جمعآوري کرده است.
[2] برخي از محدثين قبل از سيد رضي قدس سره خطبههاي اميرالمومنين عليهالسلام را گردآوري کردهاند از جمله:
(1) ابراهيم بن حکم فزاري «فهرست طوسي، ص 4)» (2) اسماعيل بن مهران «الفهرست نجاشي، ص 19 و فهرست طوسي، ص11» (3) زيد بن وهب «فهرست طوسي، ص 72 و المعالم تاليف ابن شهرآشوب، ص 51 و جامع الرواه، ج 1، ص 4344». (4) عبدالعظيم حسني «الفهرست نجاشي، ص 173» (5) مسعده بن صدقه «الفهرست نجاشي، ص259» (6) مدائني «فهرست ابن النديم،ص114» (7) عبدالعزيز جلودي «الفهرست نجاشي، ص 167» ولي متاسفانه اين کتابها به دست ما نرسيده است. و ظاهرا حارث اعور همداني- يکي از ياران خاص اميرالمومنين عليهالسلام- اولين کسي بوده که خطبههاي آن حضرت را به رشته تحرير درآورده، مرحوم کليني در (اصول کافي، ج 1، ص 141) و مرحوم صدوق در (التوحيد، ص 31) به اسناد خود از ابواسحاق سبيعي و او از حارث اعور روايت کرده که گفت: اميرالمومنين عليهالسلام روزي بعد از نماز عصر خطبهي فصيح و بليغي را ايراد فرمود مردم از آن خطبه تعجب کردند، (ابواسحاق) گويد به حارث گفتم آيا اين خطبه را حفظ کردي؟ پاسخ داد، آن را نوشتم (ابواسحاق) گويد: سپس آن خطبه را از کتابش بر ما املا نمود.
[3] (1) التاريخ، تاليف «طبري» (2) البيان و التبيين، تاليف «جاحظ» (3) الجمل، تاليف «واقدي» (4) حکايه ابيجعفر محمد بن علي الباقر عليهالسلام (5) حکايه ثعلب از ابن الاعرابي (6) خبر ضرار ضبابي (7) روايت ابيجحيفه (8) روايت کميل بن زياد نخعي (9) روايت مسعده بن صدقه «خطبه اشباح» از امام صادق جعفر بن محمد عليهالسلام (10) روايت نوف بکالي (11) روايت ابوعبيد قاسم بن سلام «دربارهي غريب الحديث» (12) از خط هشام بن کلبي (13) المغازي، تاليف «سعد بن يحيي اموي» (14) المقامات، تاليف «ابوجعفر اسکافي» (15) المقتضب، تاليف «مبرد».
اسناد نهجالبلاغه از ديدگاه ذهبي
چنانکه گفتيم بذر تشکيکي را که ابن خلکان افشاند پس از سالها ثمرهاش نمايان گشت و برخي از دانشمندان متعصب از اهلسنت تحقيق نکرده همان اشتباه را مرتکب شدند. از آن جمله ذهبي در «ميزان الاعتدال» (جلد 1، ص 102 -101) در شرح حال سيد مرتضي ميگويد: «علي بن الحسين موسوي (الشريف المرتضي المعتزلي) صاحب تصانيف بسيار در سال (430 ه.) در سن 80 سالگي فوت کرد، و او متهم است که کتاب «نهجالبلاغه» را وضع کرده و در بسياري از علوم به طور جدي شرکت داشته و کسي که کتاب او «نهجالبلاغه» را مطالعه کند يقين پيدا خواهد کرد که آن به دروغ به اميرالمومنين عليهالسلام نسبت داده شده است».
پاسخ
تمام اشکالهايي را که در پاسخ به ابن خلکان گفتيم، بر ذهبي نيز وارد است و از گفتهي او نيز معلوم ميشود که کتاب «نهجالبلاغه» را نديده و مطالعه نکرده و ندانسته آن را به سيد مرتضي نسبت داده است و با بيشرمي و وقاحت سيد شريف مرتضي را متهم به دروغ و جعل و تزوير ساخته و عجولانه دو قضاوت نادرست را انجام داده است:
1- آنجا که گفته: «او (سيد مرتضي) متهم است که کتاب «نهجالبلاغه» را وضع کرده».
و حال آنکه اين کتاب هيچ ارتباطي به سيد مرتضي ندارد و کسي که آن را جمعآوري کرده است سيد رضي است!!!
2- آنجا که گفته: «کسي که کتاب او «نهجالبلاغه» را مطالعه کند يقين پيدا خواهد کرد که آن به دروغ اميرالمومنين عليهالسلام نسبت داده شده است».
اين قضاوت نيز نادرست است زيرا هزاران نفر از انديشمندان و بزرگان شيعه و اهلسنت «نهجالبلاغه» را خواندهاند و حتي يک نفر از آنها ادعا نکرده که چنين يقيني برايش حاصل شده باشد.
بلکه چنانکه گذشت ابن ابيالحديد آن دانشمند بزرگ اهلسنت در شرح خطبهي (الهاکم التکاثر- 221) ميگويد: «من سوگند ميخورم به همان کسي که تمام امتها به او سوگند ياد ميکنند، من اين خطبه را از پنجاه سال قبل تاکنون بيش از هزار بار خواندهام و هر زمان آن را خواندهام، ترس و وحشت و بيدراي عميقي تمام وجود مرا در برگرفت و در قلب من اثر عميقي گذاشت و در اعضاي پيکرم لرزش انداخت...». [1] .
از ذهبي متعصب بايد سوال شود چگونه ابن ابيالحديد با خواندن نهجالبلاغه يقين نکرده که آن خطبهها به دروغ به اميرالمومنين عليهالسلام نسبت داده شده است، بلکه آيا اينگونه تاثير معنوي عميق جز از سخنان شخصيتي همچون علي بن ابيطالب عليهالسلام امکان پذير است؟!!!
============
[1] شرح نهجالبلاغه ابن ابيالحديد معتزلي، ج 11، صفحهي 153.
شبهاتي پيرامون نهجالبلاغه و پاسخ آن
شبههي 001
در نهجالبلاغه برخي از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مورد اعتراض واقع شدهاند و به آنان توهين و نسبت غصب خلافت داده شده است و از آنجا که تمام صحابهي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عادل ميباشند لذا به نظر نميرسد که اينگونه خطبهها از سخنان اميرالمومنين علي بن ابيطالب عليهالسلام بوده باشد. [1] .
پاسخ: چنانچه با دليل و برهان قطعي فاسق بودن و حتي منافق بودن برخي از صحابه ثابت شود، اين شبهه ساقط خواهد شد
پس ميگوئيم:
«صحبه» در لغت به معناي معاشرت است خواه کوتاه مدت باشد يا دراز مدت، خواه ميان دو نفر مسلمان باشد يا ميان کافر و مسلمان. (اسدالغابه تاليف ابن اثير، ج 1 ص 3).
و تمام فرق اسلامي بر اين نکته اتفاق نظر دارند که لفظ «صحابه» برحسب اصطلاح تمام کساني را که اسلام آوردهاند يا تظاهر به اسلام کردهاند، شامل ميگردد.
بسياري از اهلسنت تمام صحابه را با همين معناي وسيع عادل ميدانند ولي ديگر فرق اسلامي اين نظريه را قبول ندارند زيرا هيچ دليلي بر عدالت تمام صحابه وجود ندارد بلکه در ميان صحابهي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم همچون ياران تمام پيامبران و ديگر ملل و اقوام، افرادي صالح و شايسته و افرادي فاسق و تبهکار و حتي منافق وجود داشته است و در قرآن کريم به هر سه گروه اشاره شده است و حتي يکي از سورههاي قرآن به نام «منافقين» نامگذاري شده است.
بنابراين اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به سه گروه (عادل، فاسق و منافق) تقسيم ميشوند.
و نظريه عدالت تمام صحابه صحت ندارد زيرا:
اولا: اين نظريه برخلاف قرآن کريم است و با برخي از آيات قرآن در تعارض است و از باب نمونه و مثال سه مورد از آن را يادآوري ميکنيم:
(مثال اول) خداوند متعال در (سورهي صف آيهي 7) ميفرمايد: (و من اظلم ممن افتري علي الله الکذب و هو يدعي الي الاسلام و الله لا يهدي القوم الظالمين) «و چه کسي در جهان ستمگرتر از آن کس است که با وجود آنکه به سوي اسلام فراخوانده ميشود او بر خدا افترا و دروغ ميبندد؟ و خدا هيچ قوم ستمگري را هدايت نخواهد کرد»
اين آيه دربارهي عبدالله بن ابيسرح نازل شده (که بعدها از طرف عثمان والي مصر گرديد) او همان کسي است که بر خدا افترا بست و پيامبر خونش را هدر ساخت و فرمود: کشتن او مباح است حتي اگر به پردههاي کعبه چسبيده باشد.
مولف سيرهي حلبيه (در باب فتح مکه) مينويسد: عثمان او را در روز فتح مکه نزد رسولخدا آورد و برايش طلب امان کرد رسولخدا مدتي سکوت کرد تا شايد در اين فاصله کسي او را بکشد- چنانکه خود آن حضرت بعدا بيان فرمود- ولي کسي به اين کار اقدام نکرد و پيامبر مصلحت دانست که به او امان دهد».
(مثال دوم) خداوند متعال در سورهي توبه (آيههاي 77 -57) ميفرمايد (و منهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله لنصدقن و لنکونن الصالحين- فلما آتاهم من فضله بخلوا به و تولوا و هم معرضون- فاعقبهم نفاقا في قلوبهم الي يوم يلقونه بما اختلفوا الله ما وعدوده و بما کانوا يکذبون):
«و از آنان کساني هستند که با خدا عهد کردهاند که اگر از کرم خويش به ما عطا کند، قطعا صدقه خواهيم داد و از شايستگان خواهيم شد- پس چون از فضل خويش به آنان بخشيد بدان بخل ورزيدند و به حال اعراض رو برتافتند- در نتيجه به سزاي آنکه با خدا خلف وعده کردند و از آن روي که دروغ ميگفتند در دلهايشان تا روزي که او را ديدار ميکنند- پيامدهاي نفاق را باقي گذارد».
اين آيات اشاره به داستان ثعلبه است و از رسولخدا خواست تا از خداوند متعال بخواهد به او مالي عطا کند.
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم به او فرمود: واي بر تو اي ثعلبه مال اندکي که شکرش را به جاي آوري، بهتر است از مال زيادي که طاقت شکرش را نداشته باشي.
ثعلبه گفت: به خدائي که تو را مبعوث فرموده سوگند اگر خدا به من مال و ثروتي عطا کند، حتما حق هر صاحب حقي را به او خواهم پرداخت.
آنگاه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دعا کرد و خداوند به وي ثروت زيادي روزي فرمود و رفته رفته ثروتش بسيار زياد شد و چون رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم زکات اموالش را طلب کرد ثعلبه بخل ورزيد. و گفت زکات نوعي جزيه است و من مسلمانم و نبايد جزيه بدهم و زکات مالش را نپرداخت.
پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ثعلبه زکات مالش را نزد ابوبکر فرستاد، لکن ابوبکر آن را نپذيرفت و در زمان عمر براي او فرستاد عمر نيز آن را نپذيرفت تا آن که ثعلبه در زمان عثمان به هلاکت رسيد. [2].
(مثال سوم) خداوند متعال در سورهي سجده آيهي 18 ميفرمايد:
(افمن کان مومنا کمن فاسقا لا يستوون) آيا کسي که مومن است همچون کسي است که نافرمان است؟ يکسان نيستند.
به اجماع مفسران و محدثان شيعه و اهلسنت مقصود از مومن در اين آيه علي بن ابيطالب عليهالسلام است و مراد از فاسق، وليد بن عقبه است (البته همين وليد فاسق از طرف عثمان والي کوفه شد و سپس از طرف معاويه و يزيد والي مدينه گرديد) [3] .
آيا ميشود عدالت تمام صحابه را پذيرا شويم و حال آنکه:
در مثال اول بيان شده که عبدالله بن ابيسرح بر خدا افترا زده و قصد تحريف کتاب خدا را داشته و او از تمام خلق ستمکارتر است و محال است که هدايت شود زيرا که خداوند گروه ستمکاران را هدايت نخواهد کرد؟
و در مثال دوم خداوند بر نفاق دروني ثعلبه حکم کرده و فرموده که او از دروغگويان است.
و در مثال سوم بيان فرموده که وليد بن عقبه فاسق و اهل آتش است و براي او نجاتي از آتش جهنم نيست. «او کسي است که در زمان استانداريش در کوفه نماز صبح را (در اثر مستي) چهار رکعت خواند و گفت اگر بخواهيد بيشتر ميخوانم» ولي در عين حال برخي از اهلسنت معتقدند که اين هر سه نفر (عبدالله بن ابيسرح، ثعلبه و وليد بن عقبه) چونکه از صحابه ميباشند پس عادلند و تکذيب آنان جايز نيست، بلکه محکوم به پاکي و نزاهت بوده و اهل بهشتند و هيچ کدام داخل جهنم نخواهند رفت ،
آيا پذيرفتن حکم خدا سزاوارتر است يا تقليد کورکوانه و قول بدون در تعارض است از جمله:
1-( «ذوالثديه» که از صحابهي ظاهر زاهد و عابد بود و مردم از کثرت عبادت او در شگفت بودند نمونهي جالبي براي تعارض نظريهي عدالت تمام صحابه با سنت نبوي است زيرا رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم همواره ميفرمود: او مردي است که در چهرهاش اثري از شيطان است.
ابن حجر عسقلاني در «الاصابه في تمييز الصحابه» ج 1 ص 439. نقل ميکند که روزي رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم ابوبکر را فرستاد تا او را بکشد، ولي ابوبکر او را در حال نماز ديد و او را نکشت و برگشت. سپس آن حضرت عمر را فرستاد تا او را بکشد و او هم نافرماني کرد و او را نکشت، سپس علي بن ابيطالب عليهالسلام را فرستاد، لکن علي عليهالسلام او را نيافت چون از مسجد بيرون رفته بود. آيا مگر ميشود رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم بفرمايد در چهره يک (صحابي عادل) اثري از شيطان است و دستور دهد که او را به قتل رسانند؟
البته همين «ذوالثديه» از دشمنان سرسخت علي بن ابيطالب عليهالسلام بود و رهبر خوارج گشت و در جنگ نهروان کشته شد (به همان گونهاي که قبلا رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم به علي بن ابيطالب عليهالسلام خبر داده بود).
2-( احمد بن شعيب نسائي در خصائص اميرالمومنين علي بن ابيطالب- کرم الله وجهه- ص 238 (باب 59 حديث 179) از ابوسعيد روايت کرده که گفت ما نزد پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم بوديم و آن حضرت غنائمي را تقسيم ميکرد، در اين حال ذوالخويصره که مردي از بنيتميم بود وارد شد و گفت: يا رسولالله به عدالت رفتار کن!! آن حضرت فرمود: اگر من به عدالت رفتار نکنم پس چه کسي به عدالت رفتار ميکند؟ اگر من عدالت نکنم بد عمل کردهام و زيانکار خواهم بود عمر اجازه خواست او را بکشد، پيامبر اجازه نداد و فرمود: او ياراني دارد که نماز و روزهي آنان بگونهايست که شما نماز و روزه خود را در مقابل آنان ناچيز ميدانيد، اينان قرآن ميخوانند ولي از حنجره و گلويشان تجاوز نميکند. از اسلام خارج ميشوند همان طوري که تير از بدن شکار خارج شود و هيچگونه آلايش پيدا نکند و اگر تيرانداز به نوک و سر تاسر تير خود نگاه کند چيزي بر آن نبيند. نشانه آنان مرد سياه چهرهاي است که يکي از بازوانش همانند پستان زنان و يا قطعه گوشتي در حرکت است (همان ذوالثديه) اينان بر بهترين مردم خروج ميکنند.
ابوسعيد گويد: شهادت ميدهم که اين حديث را از رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم و همچنين شهادت ميدهم که علي بن ابيطالب عليهالسلام با آنان جنگ نمود و من همراه او بودم (بعد از پايان جنگ) آن حضرت دستور داد در جمع کشته شدگان آن مرد را پيدا کنند، او را پيدا کردند و آوردند من نگاه کردم او را به همان گونهاي که رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم توصيف کرده بود يافتم.
(مثال سوم) در سيرهي ابن هشام (ج 3 ص 235) آمده است که گروهي از صحابه در خانهاي گرد آمده بودند و مردم را از رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم باز ميداشتند، پس رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم دستور دادند که آن خانه را به آتش کشيدند.
(مثال چهارم) «متقي هندي» در «کنرالعمال» گويد: «حکم بن عاص بن اميه عموي عثمان بن عفان و پدر مروان بن الحکم کسي است که رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم او را و آنکه در صلب او بود لعن کرد» و فرمود:
واي بر امت من از کساني که در صلب حکم بن عاص ميباشند.
و در حديث امالمومنين «عائشه» آمده است که به مروان گفت: گواهي ميدهم که رسولخدا پدرت و تو را که در صلب او بودي لعنت کرد.
حکم بن عاص را رسولخدا از مدينه منوره به «مرج» در نزديکي طايف تبعيد کرد و ورود او را به مدينه تحريم فرمود.
عثمان بن عفان بعد از رحلت رسولخدا نزد ابوبکر براي عمويش «حکم بن عاص» شفاعت کرد تا اجازه دهد به مدينه برگردد، لکن او نپذيرفت، پس از او نزد عمر شفاعت کرد، او نيز نپذيرفت ولي چون عثمان خودش بر اريکهي قدرت نشست و به خلافت رسيد، عمويش حکم بن عاص را با عزت و احترام- برخلاف فرمان پيامبر و سيرهي شيخين- به مدينه آورد، يکصد هزار درهم نيز به او بخشيد و فرزندش مروان را مشاور خود قرار داد سرانجام همين مروان با عملکرد خود اسباب کشته شدن خليفه را فراهم ساخت، مردم به مروان لقب «خيط باطل» يعني نخ باطل داده بودند و همين مروان بعدها به عنوان خليفهي مسلمين در شام قدرت را در دست گرفت.
(مثال پنجم) در سيرهي ابن هشام آمده است «دوزاده نفر از صحابه که منافق بودند براي تفرقه در ميان مسلمانان مسجد ضرار را ساختند و گفتند که اين مسجد را براي رضا و خشنودي خدا ساختهايم و به دستور پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم آن مرکز توطئه عليه اسلام و مسلمين تخريب شد.
موارد گذشته که از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم نقل کرديم و دهها مثال ديگر به خوبي بر (نظريهي عدالت تمام صحابه) خط بطلان ميکشد زيرا قطعا کساني که رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم دستور قتل آنان را صادر ميفرمايد و يا خانهي آنها را بر سرشان تخريب و آتش ميزند عادل نيستند. و همچنين کساني که به گواهي قرآن کريم مسجد ضرار رامسازند و قصد ايجاد تفرقه ميان مسلمانان را دارند با اينکه منافق ميباشند چگونه ميتوان گفت عادلند عدالت آنان با سنت نبوي مخالف است.
حال کدام يک را بايد پذيرفت سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم يا تقليد کورکورانهي مقلدين.
خلاصه: با توجه به آنچه گذشت و ثبوت بطلان نظريهي عدالت تمام صحابه شهبهي گذشته بر نهجالبلاغه نيز ساقط ميشود زيرا چه مانعي دارد که اميرالمومنين عليهالسلام بنا به دلايلي از برخي صحجابهي پيامبر انتقاد کند و از عملکرد آنان ناراضي باشد.
و در عين حال آن حضرت از صحابهي باوفاي پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم تجليل شاياني کرده و عاليترين توصيف را براي آنان ذکر نموده است.
آنجا که ميفرمايد: (لقد رايت اصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم فما راي احدا يشبههم...) [4] «همانا ياران محمد صلي الله عليه و آله و سلم را بگونهاي ديدم که هيچ کس را همانند آنان نمينگرم، آنها صبح ميکردند در حالي که موهاي ژوليده و چهرههاي غبارآلوده داشتند، شب را تا صبح در حال سجده و قيام به عبادت ميگذراندند، و پيشاني و صورت خود را- به نوبت- در پيشگاه خدا بر خاک ميساييدند (گاهي پيشاني و گاهي رخسار خود را روي خاک مينهادند) از ياد معاد چنان مضطرب و ناآرام بودند که گويا بر آتش ايستادهاند پيشاني آنان از طول سجده مانند زانوي بزان پينه بسته بود، اگر نام خدا برده ميشد چنان ميگريستند که گريبانهاي آنان تر ميشد و همچون درخت در روز تندباد ميلرزيدند از کيفري که از آن بيم داشتند و پاداشي که به آن اميدوار بودند».
============
[1] نقل از مقدمهي شيخ محيالدين عبدالحميد بر شرح نهجالبلاغه شيخ محمد عبده.
[2] تفسير فتح القدير شوکاني، ج 2، ص 185 و تفسير ابن کثير دمشقي ج 2 ص 273 و تفسير خان ج 2 ص 125 و در حاشيهي آن تفسير بغوي و تفسير طبري ج 6 ص 131.
[3] شواهد التنزيل حسکاتي حنفي ص 453 -445 و 626 -610. و مناقب مغازلي ص 324 و 370 و 371 و الکشاف زمحشري ج 3 ص 514 و...
[4] نهجالبلاغه، خطبهي 97، ص 145 -143، چاپ دارالثقلين- قم.
شبههي 002
طولاني بودن برخي از خطبهها و نامههاي نهجالبلاغه مانند خطبهي اشباح و خطبهي قاصعه و عهدنامهي مالکاشتر و... و چونکه چنين سخنرانيها و نامه نگاريهاي طولاني در صدر اسلام مرسوم نبوده بنابراين در انتساب آن به اميرالمومنين عليهالسلام تشکيک ميشود. [1] .
پاسخ: طولاني بودن سخنراني و يا کوتاه بودن آن و همچنين هميشه يکنواخت صحبت کردن، چيزي نيست که نياز به حديث و دستورالعمل صحبت کردن، چيزي نيست که نياز به حديث و دستورالعمل داشته باشد و در صدر اسلام سخنرانان همه رقم سخن ميگفتند برخي بيشتر طولاني و کمتر کوتاه و برخي برعکس آن و اين شخص سخنران بوده که بر اطالهي سخن يا کوتاه سخن گفتن برحسب شرايط تصميم ميگرفته است.
و حتي خود کساني که اين شبهه را مطرح کردهاند به اين حقيقت معترفند که هيچ دليلي بر نفي خطبههاي طولاني ندارند و ميگويند:
«ما هيچ وقت نميگوئيم که طولاني بودن خطبه به اين اندازه از نظر عقلي ممنوع است...»
بلکه «جاحظ» در (البيان و التبيين ج 1 ص 50) ميگويد: «روايت کردهاند که قيس بن خارجه بن سنان، روزي از صبح تا شب خطبه خواند و هيچ يک از سخنانش تکراري نبود نه در لفظ و نه در معني».
زکي مبارک در «النثر الفني» جلد 1 ص 59 ميگويد: سحبان وائل [2] . همان سخنراني که طولاني بودن سخنرانيهايش معروف بوده و گاهي نصف روز سخنراني ميکرده و در عين حال خطبههاي کوتاهي نيز از او نقل شده است.
بنابراين خطيبان- در صدر اسلام و پس از آن تا زمان حاضر- طبق فطرت و بر اساس شرايط زماني و مکاني بر اطالهي سخن يا کوتاهي آن تصميم ميگرفتند.
خطبهها و نامههاي علي بن ابيطالب عليهالسلام نيز همين گونه بوده است گاهي همچون عهدنامهي مالکاشتر در اثر شرايط حاکم بر مصر مصلحت بر اطالهي سخن است و گاهي شرايط اقتضا ميکند که کوتاه سخن گويد.
و جاحظ ميگويد: «عمر اهل خطبههاي طولاني نبود و صاحب خطبههاي طولاني علي بن ابيطالب است» پس اين شبهه و اشکال نيز نادرست است.
============
[1] نقل از «اثر التشيع الادب العربي»، ص 66.
[2] يکي از سخنرانان معروف زمان معاويه که در شام ميزيست.
شبههي 003
نهجالبلاغه داراي سجع و قافيهي خاصي است و مشتمل بر تقسيمات عددي است نظير «الاستغفار علي سته معان» (استغفار بر شش معني است) و همچنين «الايمان علي اربع دعائم...» ايمان بر چهار پايه استوار است و مانند آن و کسي در صدر اسلام با آن آشنائي نداشته و پس از سپري شدن دوران جاهليت و شکوفائي ادبيات عربي جديد در دوران عباسي و شهرت آن ميان مردم. سيد رضي کتاب نهجالبلاغه را بر اين منوال تاليف کرده است. [1] .
پاسخ: با سجع و قافيه سخن گفتن اگر طبيعي و بدون تکلف باشد و روان و سليس بوده و بر مستمع گران نيايد دليل بر فصاحت و بلاغت و از محسنات کلام به شمار ميآيد و اگر با سجع و قافيه سخن گفتن عيب و نقص کلام ميبود پس چرا قرآن کريم و احاديث نبوي و کلمات بسياري از فصيحان و بليغان عرب مشتمل بر آن است.
در قرآن کريم برخي از سورهها داراي آهنگ و وزن عجيبي است نظير سورهي والشمس ، والذاريات، والطور، والنجم و...
و همچنين بسياري از سخنان رسولاکرم صلي الله عليه و آله و سلم داراي سجع و قافيهي خاصي است.
نظير فرمودهي آن حضرت: (الا ادلکم علي خير اخلاق الدنيا و الاخره؟ تصل من قطعک و تعطي من حرمک و تعفو عمن ظلمک). (تحف العقول ص 45).
و نيز فرموده: (افشو السلام و اطعموا الطعام و صلوا الارحام و صلوا بالليل و الناس نيام).
و از رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل شده که فرموده: قيس بن ساعد الايادي گفته است:
(ايها الناس اسمعوا وعوا، من عاش مات و من مات فات و کل ما هو آت آت، ليل داج و نهار ساج و سماء ذات ابراج...).
بنابراين با سجع و قافيه بودن نهجالبلاغه دليل قوت اسناد آن است و نه دليل ضعف آن.
و همچنين وجود تقسيمهاي عددي در نهجالبلاغه موجب هيچ اشکالي نيست زيرا در صدر اسلام اينگونه تقسيمها در سخنان فصيحان و بليغان متعارف بوده و در بسياري از احاديث نبوي نظير آن نقل شده است از آن جمله:
در ارشاد القلوب ديلمي ص 233، آمده است: رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم فرموده: (سته اشياء حسنه و لکنها من سته احسن، العدل حسن و هو من الامراء احسن و الصبر حسن و هو من الفقراء احسن...) «شش چيز خوب است ولي آنها از شش گروه بهتر است:
عدالت خوب است و آن از حاکمان بهتر است و صبر خوب است و آن از مستمندان بهتر است و پرهيزگاري خوب است و آن از دانشمندان بهتر است و سخاوتمندي خوب است و آن از ثروتمندان بهتر است و توبه خوب است و آن از جوانان بهتر است و حيا (عفت) خوب است و آن از زنان خوبتر است».
و در حديث ديگري آمده است: (معشر المسلمين اياکم و الزنا ففيه ست خصال...).
اي مسلمانان از زنا بپرهيزيد همانا در آن شش خصلت است، سه خصلت آن در دنيا و سه خصلت در آخرت، اما آنچه در دنيا است:
1- آبرو را ميريزد. 2- فقر ميآورد. (موجب تهيدستي ميشود) 3- عمر را کوتاه ميکند.
و اما آنچه در آخرت است:
1- موجب خشم و غضب الهي است. 2- باعث سختگيري در حساب روز قيامت است. 3- عذاب آتش ابدي را در پي دارد.
در تحف العقول نيز حديثي را ميخوانيم که در بيان بيست و چهار خصلت آمده که در آن براي هر خصلت چندين ويژگي و علامت ذکر شده است.
در احاديث بسيار ديگري اينگونه تقسيمهاي عددي آمده است کساني که طالب آنها ميباشند به کتاب «الخصال» تاليف شيخ صدوق رحمهالله و «المواعظ العدديه» مراجعه کنند.
لازم به ذکر است آنچه از اين قبيل تقسيمها در نهجالبلاغه آمده داراي سند معتبر و متواتر است، بنابراين، اين شبهه نيز ناتمام است.
============
[1] «اثر التستيع في الادب العربي»، ص 56. و «الامام علي» تاليف احمد زکي صفوت ص 131.
شبههي 004
در نهجالبلاغه سخن از- وصايت و وصيت- و وصي بودن علي بن ابيطالب عليهالسلام آمده است و اين گونه واژهها تنها در سخنان سيد رضي است و قبل از او به کار نميرفته و اين خود دليل آن است که نهجالبلاغه به علي بن ابيطالب عليهالسلام نسبت داده شده است و از سخنان او نميباشد. [1] .
پاسخ: موضوع وصيت کردن پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و وصي بودن اميرالمومنين علي بن ابيطالب عليهالسلام مطلب مشهوري است ميان مردم قبل از زمان سيد رضي رحمهالله و پس از آن زمان.
و در اغلب کتب تفسير و حديث و تاريخ و کلام و شعر از آن نام برده شده است و موضوعي نيست که بر کسي پوشيده باشد.
علامهي اميني قدس سره در يازده جلد کتاب الغدير شعراء الغدير را از زمان خود رسولاکرم صلي الله عليه و آله و سلم تا اين زمان گردآوري کرده و حديث غدير متواتر ميان شيعه و اهلسنت- و مورد قبول تمام مسلمانان- يکي از قويترين ادله وصي بودن علي عليهالسلام است.
اگر در اسلام بر هر مسلمان لازم است نسبت به مال و ثروت و ديون خود وصيت کند و وصي تعيين نمايد- تا آنجا که در صحيح بخاري (ج 3 ص 2) و صحيح مسلم (ج 4 ص 10) آمده است که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «هيچ مسلماني- اگر ثروتي داشته باشد- حق ندارد دو شب بر او بگذرد مگر آنکه وصيتش را نوشته و نزدش باشد».
و در صحيح مسلم افزوده: ابن عمر گفت: از آن زماني که اين حديث را از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم شبي بر من نگذشت مگر آنکه وصيتم نزدم بود.
- پس چرا وصيت را نسبت به خلافت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و شريعت ماندگار اسلام و آنچه موجب تامين سعادت دنيا و آخرت مسلمانان است انکار کنيم بويژه آنکه مردم قدرت تشخيص و انتخاب آن فرد صالح و شايستهاي جانشيني پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و زعامت مسلمين را ندارند. پس بناچار بايد رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم با انتخاب خداي متعال که «علام الغيوب» است جانشين و خليفهي پس از خود را تعيين کند و اماماني (همچون خود پيامبر اسلام) معصوم از هر گونه گناه و خطا تا روز قيامت پرچم داران اسلام و مفسران قرآن و مبيان احکام الهي و شريعت آسماني بوده باشند.
آيا معقول است گفته شود ابوبکر از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم به مصالح امت اسلامي آگاهتر بوده لذا وصيت کرد که عمر پس از او خليفهي مسلمانان باشد؟
آيا ممکن است بگوئيم «عائشه» امالمومنين از رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم نسبت به مصالح مسلمانان دلسوزتر بوده لذا به عبدالله بن عمر ميگويد: فرزندم سلام مرا به پدرت برسان و به او بگو امت محمد را بدون سرپرست نگذارد و کسي را به جانشيني خود تعيين کند چونکه من ميترسم اگر آنها را به حال خود رها سازد دچار فتنه و آشوب شوند.
«الامامه و السياسه» تاليف ابن قتيبه دينوري، ج 1 ص 22.
آيا عبدالله بن عمر مثل ترک جانشين را بهتر از رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم ميداند ابن سعد در (طبقات ج 3 ص 249) از عبدالله بن عمر نقل ميکند که به پدرش گفت: کسي را به جانشيني خود تعيين کن، عمر گفت: چه کسي را خليفهي خود بگردانيم؟ عبدالله گفت: تلاش کن کسي را پيدا کني تو که خداي آنها نيستي ؟ آيا اين چنين نيست که اگر تو سرپرست زمينهاي کشاورزي خود را فراخواني، آيا دوست نداري کسي را به جانشيني خود بگمارد تا زماني که به آجا بازگردد؟ عمر گفت: آري عبدالله بن عمر گفت: آيا اگر چوپان گوسفندانت را فراخواندي، آيا دوست نداري کسي را به جانشيني خودش تعيين کند تا زماني که برگردد؟ لذا عمر تصميم گرفت شوراي شش نفري جهت انتخاب رهبر تشکيل دهد.
آيا معاويه بن ابيسفيان ترس آن را دارد که امت محمد را همچون گوسفنداان بدون شبان رها کند و لذا به جانشيني يزيد وصيت ميکند؟ ولي رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم نسبت به آيندهي امت خود بيتفاوت بود و اين ترس را نداشت؟ «تاريخ طبري، ج 6، ص 170».
آيا ممکن است رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم اسلام نوپا و امت مسلمان را رها ساخته باشد و آنان را همچون گوسفندان بدون شبان به حال خود واگذاشته باشد؟ هرگز بلکه او به فرمان خدا وصيت کرده و جانشين خود را تعيين نموده.
خداوند متعال به رسولش ميفرمايد:
(يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته...).
«اي پيامبر آنچه از جانب پروردگار به سوي تو نازل شده ابلاغ کن و اگر نکني پيامش را نرساندهاي و خدا تو را از گزند مردم نگاه ميدارد...» [2] .
اگر بخواهيم در اينجا احاديثي را که در مورد وصيت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم به علي بن ابيطالب عليهالسلام آمده است ذکر کني و در اين باره به تفصيل سخن گوئيم دهها جلد کتاب خواهد شد ولي به عنوان نمونه به ذکر يک حديث و به قطرهيا از دريا اکتفا ميکنيم:
ابن شهرآشوب در «مناقب آل ابيطالب» ج 3 ص 47 به نقل از کتاب «الولايه» تاليف محمد بن جرير طبري روايت ميکند که سلمان فارسي گفت: به رسولخدا صلي الله عليه و آله و سمل گفتم يا رسولالله هيچ پيامبري نبوده جز آنکه وصي و جانشين داشته، پس وصي و جانشين شما کيست؟ فرمود: وصي و خليفه من و بهترين کسي که من پس از خود به جا ميگذارم آنکه ديون مرا ميپردازد و به وعدهها من عمل ميکند (اگر به کسي وعده دادهام که به او چيزي را بدهم او آن را خواهد داد) علي بن ابيطالب است.
محقق ارجمند جناب آقاي سيد عبدالزهراء حسيني خطيب در کتاب ارزشمند «مصادر نهجالبلاغه و اسانيده» (ج 162 -142) بيش از هفتاد حديث از کتابهاي اهلسنت نقل کرده که در آن لفظ وصي و وصايت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم به علي بن ابيطالب عليهالسلام آمده است.
و همچنين علامه اميني قدس سره در کتاب معتبر «الغدير» نام دهها کتاب را که تاليف برخي از آنها پيش از تولد سيد رضي رحمهالله بوده از قرن اول هجري تاکنون به نام «الوصيه» و «الولايه» تاليف شده ذکر نموده است.
آيا بعد از اين همه احاديث اشعار و کتابهايي که قبل از زمان سيد رضي رحمه الله و پس از آن پيرامون وصيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آمده است هيچ عاقلي به خود اجازه ميدهد که چنين شبههاي را مطرح کند و بگويد: نهجالبلاغه سخنان سيد رضي است چونکه او اول کسي است که از وصيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به علي بن ابيطالب عليهالسلام سخن گفته. [3] .
بنابراين، اين شبهه نيز ناتمام است.
============
[1] «اثر التشيع في الادب العربي»، ص 56 و «الامام علي» تاليف احمد زکي صفوت ص 131.
[2] سورهي مائده، آيهي 67.
[3] 1- البته پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم با وصي و جانشين خود اين عهد و پيمان را بسته بود که آمادهي پيمانشکني و خيانت امت باشد و اينکه امامت او را نخواهند پذيرفت.
خطيب بغدادي در تاريخ بغداد (ج 11 ص 216) به سند خود از اميرالمومنين عليهالسلام نقل کرده که فرموده: «از آنچه پيامبر با من عهد کرده اين است که پس از من به تو خيانت خواهد شد (مما عهد الي النبي صلي الله عليه و آله و سلم ان الامه ستغدر بک من بعدي) حاکم در مستدرک ج 3 ص 142 -140 پس از نقل اين حديث آن را صحيح شمرده است و حديث ديگري را نقل کرده که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم به علي عليهالسلام فرمود: «پس از من مشکلات فراواني خواهي داشت علي عليهالسلام گفت: آيا دينم سالم خواهد بود؟ فرمود: «آري همراه با سلامت دينت ميباشد» حاکم و ذهبي اين حديث را صحيح شمردهاند.
علامهي اميني رحمهالله در «الغدير» ج 7 ص 173، از «کنوز الدقائق» تاليف مناوي ص 188 نقل کرده که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم به علي عليهالسلام فرمود: يا علي پس از من تو گرفتار خواهي شد ولي با آنان نجنگ.
براي اطلاع بيشتر به کتابهاي ذيل مراجعه شود: «المراجعات» تاليف سيد شرفالدين «اصل الشيعه و اصولها» تاليف کاشف العظاء، «عقائد الاماميه» تاليف محمد رضا مظفر، «ثم اهتديت» تاليف تيجاني و...
شبههي 005
در نهجالبلاغه با دقت تمام اوصاف طاووس، مورچه، خفاش و... بيان شده و اصطلاحات فلسفي همچون (اين) و (کيف) و مانند آن به کار رفته و علما و ادبا وشعرااي صدر اسلام از اين معاني دقيق و اصطلاحات جديد چيزي نميدانستند و مسلمانان پس از ترجمهي کتابهاي حکمت و داستانهاي يونان و فارس- در دوران عباسي- آنها را آموختند.
و اينگونه خطبهها به زمان سيد رضي رحمهالله بيشتر متناسب است تا زمان اميرالمومنين عليهالسلام. [1] .
پاسخ: کساني که اين شبهه را مطرح کردهاند هيچ دليل علمي بر آن ندارند آيا ميتوان گفت که دقت تخيل و زيبائي توصيف، منحصر به اين قوم و يا آن قوم است؟ آيا اشعار عرب جاهلي و صدر اسلام مملو از اينگونه دقتها و تخيلات نيست؟ آيا کسي که از کودکي ملازم پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم بوده و در هر زمان و هر مکاني هر آيهاي کهر بر رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم نازل ميشد آن را به خوبي فرا ميگرفته و تفسير آن را از آن حضرت ميآموخته و کلمات حکيمانهي پيامبر را ميشنيده، بر ديگران برتري ندارد؟ آيا کسي که همه روزه سحرگاهان يک ساعت اختصاصي داشته که رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم اسرار الهي را به او ميآموخته، همانند ديگران است؟ [2] .
البته ممکن است گفته شود ما ميپذيريم که خطبا و شعراي جاهليت و صدر اسلام در اثر ذوق سرشار توان توصيف اسب و شتر و حتي مورچه و ملخ را داشتند، ولي از کجا ميتوانستند طاووس را توصيف کنند با اينکه در مدينه طاووسي وجود نداشت و چگونه اميرالمومنين عليهالسلام در خطبهي 165 در توصيف طاووس و کيفيت جفتگيري آن ميفرمايد: «احيلک من ذلک علي معاينه...» من تو را از چيزي که بالعيان ديدهام خبر ميدهم و بر شنيدهها حواله نميدهم.
ابن ابيالحديد در شرح نهجالبلاغه ج 9 ص 270 در پاسخ به اين اشکال ميگويد: «اگر چه در مدينه طاووس نبوه، ولي در کوفه که پايتخت اسلام شده بود و از تمام نقاط جهان همه چيز به آنجا آورده ميشد، چرا در آنجا طاووس نباشد و با بودن يک جفت نر و ماده مشاهدهي جفتگيري آنها کار دشواري نيست».
بلکه همچنانکه متعال به اولين پيامبر آدم ابوالبشير اسماء و خواص اشياء را آموخت به آخرين پيامبر نيز حقائق امور و علوم اولين و آخرين را تعليم داد و آن حضرت آنها را به وصي خود منتقل ساخت و او را به عنوان دروازهي شهر علم خويش به مردم معرفي کرد و فرمود: «انا مدينه العلم و علي بابها» بنابراين هيچ مانعي ندارد که اميرالمومنين علي عليهالسلام از چيزهايي همچون کسي که با چشم خود ديده خبر دهد و از آن به تفصيل سخن گويد در حالي که ديگران هيچ اطلاعي از آن ندارند.
بنابراين، اين شبهه نيز ناتمام است.
============
[1] مقدمه شيخ محييالدين عبدالحميد بر شرح نهجالبلاغه شيخ محمد عبده.
[2] «خصائص اميرالمومنين علي بن ابيطالب- کرم الله وجهه-»، ص 168، باب 37 حديث 1، (چاپ دارالثقلين- قم).
شبههي 006
برخي از خطبههاي نهجالبلاغه مشتمل بر اخبار گذشتگان و امم سابقه است و همچنين مشتمل بر پيشگوئي و خير از اتفاقات آينده است نظير (تسلط حجاج بر کوفه و احداث شهر بغداد و هجوم چنگيزخان و تسلط تاتار و مغولها بر شهر بغداد و...) و از شخصيتي همچون علي بن ابيطالب عليهالسلام بعيد به نظر ميآيد که ادعاي علم غيب کند چونکه علم غيب مخصوص خدا است چنانچه در قرآن کريم ميفرمايد (و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو...) (سورهي انعام، آيه 59) نزد او است کليدهاي غيب و جز او هيچ کس به آنها آگاهي ندارد. و احتمالا اين خبرها (اخبار الملاحم) را پس از وقوع سيد رضي و يا ديگري به نهجالبلاغه اضافه کرده است و به اميرالمومنين عليهالسلام نسبت داده شده است.
پاسخ: (اولا): با توجه به آنچه در پاسخ از شبهه پنجم گفته شد بدون شک اميرالمومنين عليهالسلام از مسائل پنهان گذشته و اتفاقات آينده اطلاع دقيق و صحيح داشته است، آن هم نه از روي نتيجهگيري از مقدمات و علل ظاهري بلکه دراثر آموزشهاي رباني و بهرهگيري از علوم نبوي که (علمه شديد القوي) و براي مردم بر حسب اقتضاي مصلحت گوشهاي از آن علوم را بيان ميکرد و قضاوتهاي محير العقول آن حضرت نمونهاي از آن است.
علامه اميني قدس سره در (الغدير ج 5 ص 59 -52) بهترين پاسخ را به اين شبهه داده است که ما در اينجا خلاصهاي از آن نقل مينمائيم:
«علم به غيب و آنچه در پس پرده است و دانستن اتفاقات گذشته وآينده براي تمام انسانها همچون علم به شهود امکان پذير است. مشروط به اينکه آن را از عالمي که خداوند متعال به او حقائق را آموخته اقتباس نمايند و هيچگونه مانعي در آن نيست.
آيا مگر آنچه را که مومنين به آن اعتقاد دارند از قبيل: ايمان به خدا و فرشتگان و کتابهاي آسماني و پيامبران الهي و روز قيامت و بهشت و دوزخ و زندگاني پس از مرگ و لقاء پروردگار و محاسبه در روز رستاخيز و ثواب و عقاب و حور و قصور و تمام اينها از مصاديق ايمان و علم به غيب نيست؟ بلکه خداوند در وصف متقين ميفرمايد (... الذين يومنون بالغيب...). [1] .
و نيز فرموده: (جنات عدن التي وعد الرحمن عباده بالغيب). [2] .
البته از آنجا که مقام نبوت و منصب رسالت الهي اقتضا دارد که شخص نبي بيش از ديگران از ماجراهاي گذشته و اتفاقات آينده آگاه باشد خداوند انبياء و اولياء خاصش را از اسرار بيشتري آگاه ميسازد لذا ميفرمايد: (و کلا نقص عليک من انباء الرسل ما نثبت به فوادک...): [3] «و هر يک از سرگذشتهاي پيامبران خود را که بر تو حکايت ميکنيم چيزي است که دلت را بدان استوار ميگردانيم...» و از اين رو داستانهاي پيامبران گذشته را براي پيامبرش بازگو کرده و پس از بيان داستان مريم در سورهي آلعمران آيه 44 و داستا برادران يوسف در سورهي يوسف آيهي 102 ميفرمايد (ذلک من انباء الغيب نوحيه اليک) «اين ماجرا از خبرهاي غيب است که به تو وحي ميکنيم» و همچنين پس از نقل داستان نوح (در سوره هود آيه 49) ميفرمايد: (تلک من انباء الغيب نوحيه اليک) «اين از خبرهاي غيب است که به تو وحي ميکنيم».
بديهي است که خداوند متعال اينگونه علم غيب را فقط به انبياء و اولياء خاصش عنايت ميفرمايد و دو آيهي شريفه (26 و 27 سورهي جن) گواه اين مدعا است (عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا، الا من ارتضي من رسول...» داناي نهان غيب است و کسي را بر غيب خود آگاه نميکند مگر رسولاني که مورد رضايت او هستند.
و همچنين در سورهي بقره، آيه 255 ميفرمايد: (... يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يحيطون بشيء من علمه...):
«خدا آنچه در پيش روي آنان و آنچه در پشت سرشان است ميداند و به چيزي از علم او، جز به آنچه بخواهد احاطه نمييابند...».
نتيجه:
گرچه آيه شريفه (و عنده مفاتح الغيب) که در بيان اصل شبهه به آن استدلال شده است دلالت دارد که علمي غيب مخصوص خدا است و کسي از آن اطلاعي ندارد. ولي در آيات ديگر قرآن برگزيدگان خدا و کساني که مشيت الهي به آگاهي آنان به علمي غيب تعلق گرفته استثنا شدهاند. بنابراين (انبياء، اولياء و مومنين) به گواهي قرآن کريم داراي علم غيب ميباشند ولي بهرهي انبياء و اولياء بيش از ساير مومنين است. و در عين حال علم غيب آنان داراي چند ويژگي است:
1- به هر اندازهاي که باشد باز هم به لحاظ (کمي و کيفي) محدود به حدود خاصي است.
2- اکتسابي و عارضي است و ذاتي نيست.
3- مسبوق به عدم است و ازلي نيست و داراي انتها است و سرمدي نميباشد. (داراي ابتدا و انتها است و ازلي و سرمدي نيست).
4- نشات گرفته از فيض جود الهي است و مطابق واقع و حقيقت است.
البته پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و وارثان (ائمه معصومين عليهالسلام) در عمل کردن بر طبق آنچه را که ميدانند و حتي آگاه ساختن ديگران به بخشي از آن نياز به دستور خداي متعال دارند و هر يک از اين سه مرحله (1- علم به غيب، 2 عمل بر طبق آن، 3- اعلام به ديگران) جداي از هم ميباشد و علم به غيب هيچگاه مستلزم عمل بر طبق آن نيست و همچنين اعلام تمام يا بخشي از آن به مردم هيچ ضرورتي ندارد و منوط به تشخيص مصلحت است.
لازم به ذکر است چونکه مساله علم غيب داشتن پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه معصومين عليهالسلام يکي از مسائل اعتقادي بسيار مهم است لذا نيار به توضيح بيشتري دارد پس ميگوئيم:
کسي از همه چيز با خبر است که در هر زمان و هر مکان حاضر و ناظر باشد و بر تمام اشياء احاطهي کامل داشته باش و او تنها ذات پاک خداوندمتعال است، او است که استقلالا و به صورت نامحدود از آنچه بوده و خواهد بود آگاه است.
اما غير او که وجودش محدود به زمان ومکان معيني است طبعا نميتواند از همه چيز با خبر باشد. خداوند در سورهي نمل آيه 65 ميفرمايد: (قل لا يعلم من في السماوات و الارض الغيب الا الله و ما يشعرون ايان يبعثون) «اي پيامبر بگو کساني که در آسمانها و زمين هستند از غيب آگاهي ندارند جز خدا و نميدانند چه هنگام برانگيخته خواهند شد».
ولي اين منافات ندارد که خدا بخشي از علم غيب را- که مصلحت ميداند و براي تکميل رهبري رهبران اليه لازم است در اختيار آنان بگذراد و اين علم غيب مستقل و بالذات نيست بلکه علم غيب بالعرض است يعني يادگيري و تعلم از علام الغيوب آياتي از قرآن نير بر اين معني دلالت دارد که قبلا به آنها اشاره شد (الا من ارتضي من رسول) «کسي علم غيب ندارد جز رسولاني که مورد رضايت او هستند».
جالب اينکه اصل اين شبهه و اشکال بر علم غيب داشتن علي بن ابيطالب عليهالسلام و پاسخ آن ذيل «خطبهي 128» [4] در نهجالبلاغه آمده است.
اميرالمومنين عليهالسلام در سال 36 هجري پس از پايان يافتن جنگ جمل در شهر بصره به «احنف بن قيس» [5] فرمود: «يا احنف کاني به و قد سار بالجيش...»: «اي احنف گويا من او را ميبينم که با لکشري بدون غبار و بي سر و صدا به شهر بصره حملهور ميشود» و نسبت به حوادث و وقايع مهم آينده و کشتار و خونريزيهاي فراواني که بعدها در شهر بصره توسط «صاحب الزنج» و ترکهاي مغول اتفاق خواهد افتاد خبر ميدهد.
در اين ميان يکي از اصحاب که اين پيشگوئيها را شنيد گفت: اي اميرمومنان از غيب سخن ميگوئي؟ و به علم غيب آشنائي؟
امام عليهالسلام خنديد و به آن مرد که از طايفه «بنيکلب» بود فرمود: اي برادر کلبي اين علم غيب نيست اين فراگرفتهاي است از عالمي يعني پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم علم غيب تنها علم قيامت است و آنچه خداوند سبحان در اين آيه برشمرده است که (ان الله عنده علم الساعه و ينزل الغيث و يعلم ما في الارحام و ما تدري نفس ماذا تکسب غدا و ما تدري نفس باي ارض تموت ان الله عليم خبير) [6] «در حقيقت خدا است که علم به قيامت نزد او است و باران را فرو ميفرستد و آنچه را که در رحمها است ميداند و کسي نميداند فردا چه به دست ميآورد و کسي نميداند در کدامين سرزمين ميميرد، در حقيقت خدا است که داناي آگاه است ».
سپس فرمود: خداوند سبحان از آنچه در رحمها قرار دارد آگاه است، پسر است يا دختر؟ زشت است يا زيبا، سخاوتمند است يا بخيل، سعادتمند (نيکبخت) است يا شقي (بدبخت) و چه کسي آتشگيره جهنم است و چه کسي در بهشت همراه پيامبران؟.
اين است علم غيبي که جز خدا کسي ذاتا آن را نميداند و غير از آن علمي است که خداوند به پيامبرش تعليم کرده و او به من آموخته است (علم غيب اکتسابي) و برايم دعا نمود که سينهام آن را فراگيرد و دلم آن علم را در خود بپذيرد اعضاي پيکرم را از آن مالامال سازد.
خلاصه يک رهبري جهاني و همگاني آن هم در تمام زمينههاي مادي و معنوي، نياز به آگاهي بر بسياري از مسائل دارد که ساير مردم پوشيده است، نه تنها آگاهي از قوانين الهي بلکه آگاهي بر اسرار جهان هستي و ساختمان بشر و آنچه را انجام ميدهند و ذخيره ميسازند و برخي از حوادث گذشته و آينده، اين بخش از علم غيب را خداوند در اختيار رسولان و اوصياء آنان ميگذارد و اگر نگذارد رهبري آنان ناقص خواهد بود.
(ثانيا) اگر علم غيب مخصوص خدا است و محال است ديگران داراي علم غيب باشند پس چگونه در بسياري از آيات قرآن تصريح شده که برخي از پيامبران الهي داراي علم غيب بودهاند از آن جمله:
عيسي بن مريم عليهالسلام به پيروانش ميگفت: (و انبوکم بما تاکلون و ما تدخرون في بيوتکم...): [7] «من به شما از آنچه ميخوريد و آنچه در خانههايتان ذخيره ميسازيد خبر ميدهم».
و همچنين عيسي بن مريم عليهالسلام به امت خود از آينده خبر ميداد و ميگفت: ( و مبشرا بنبي ياتي من بعدي اسمه احمد): [8] «و به فرستادهاي که پس از من ميآيد و نام او احمد است بشارتگرم».
مورد ديگر هنگامي که پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله يک راز را به يکي از همسرانش گفت و او آن راز را فاش کرد، آن حضرت به او خبر داد که آن راز را فاش ساخته است (قالت من انباک هذا قال نباني العليم الخبير) (سوره مريم آيه 3) «آن زن گفت چه کسي اين را به تو خبر داده؟ گفت: مرا آن داناي آگاه به دقايق امور خبر داده است».
از آنچه گذشت به خوبي روشن شد که خداوند متعال در صورت مصلحت برخي از انسانها (انبياء و اوصياء) را بر علم غيب مطلع ميسازد و اين شبهه نيز ناتمام است و در پيشگوئيهاي موجود در نهجالبلاغه «اخبار الملاحم» هيچگونه اشکال عقلي و يا شرعي وجود ندارد. بلکه موافق عقل و صريح آيات قرآن است. و دليل ژرفائي علم و دانش دروازهي علم رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم است.
جهت تکميل بحث در اينجا به يکي از آيات قرآن و چند حديث اشاره مينمائيم: در قرآن کريم تاکيد شده که هر کاري را انسان انجام ميدهد گذشته از اينکه در مشهد و محضر خدا است و او به همه چيز احاطه دارد و شاهد و ناظر بر اعمال ما است، رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم و ائمه معصومين عليهالسلام نيز از تمامي اعمال ما آگاه ميشوند، خداوند متعال در (سورهي توبه آيهي 105) ميفرمايد:
(و قل اعملوا فسيري الله عملکم و رسوله و المومنون) «(اي رسول ما) بگو عمل کنيد که به زودي خدا و پيامبر او و مومنان (خالص ائمهي معصوم عليهالسلام) کردار شما را خواهند ديد».
مرحوم کليني از يعقوب بن شعيب روايت ميکنند که گفت: از امام صادق عليهالسلام پرسيدم مقصود از «و المومنون» در اين آيهي کيانند؟ فرمود: «همالائمه» (اصول کافي ج 1 ص 219) حديث 2 يعني مقصود، ائمهي معصوم ميباشند.
مرحوم مجلسي نيز روايت کرده که مردي به پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم عرض کرد دو روز است که غذا نخوردهام آن حضرت فرمود: برو به بازار چون روز ديگر شد آن مرد گفت يا رسولالله ديروز رفتم به بازار و چيزي نيافتم و با شکم گرسنه خوابيدم، فرمود: برو به بازار، او به بازار رفت ديد کارواني آمده و همراه خود کالا آورده است از آن کالا خريد و با يک دينار سود آن را فروخت دينار را گرفت و به خانه بازگشت روز ديگر به پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم گفت: در بازار چيزي نيافتم.
حضرت فرمود: تو ديروز از فلان کاروان کالايي خريدي و يک دينار سود کردي، عرض کرد: آري!.
حضرت فرمود: پس چرا دروغ گفتي، گفت: گواهي ميدهم که تو صادقي و منظورم از خلاف واقع گفتن اين بود که بدانم آيا شما از کارهاي مردم آگاهي داريد يا خير ؟ و يقين من به پيامبري شما زياده گردد، سپس حضرت فرمود: هر کس از مردم بينيازي کند و از آنها چيزي نخواهد خداوند او را بينياز ميسازد و هر کس بر خود در سوالي را بگشايد و از مردم چيزي بخواهد خدا بر او هفتاد در فقر و مستمندي را ميگشايد که هيچ چيز آن را بر طرف نميکند، از آن پس تمام مردم به دنبال کار و کوشش رفتند و ديگر در مدينه سائلي ديده نشد. (بحارالانوار: ج 18 ص 114)
مرحوم مجلسي روايت ديگري را از ابوالصباح کناني نقل کرده که گفت: روزي به خانهي امام باقر عليهالسلام رفتم در خانه را کوبيدم، کنيزي که نوجوان و سينه برجستهاي داشت در را باز کرد، دستم را بر روي سينهاش گذاشتم و گفتم از آقايت برايم اجازهي ملاقات بگير، ناگهان امام باقر عليهالسلام از اندرون خانه فرياد زد: «ادخل لا ام لک» داخل شو اي کاش بي مادر شوي من وارد شدم و عرض کردم به خدا سوگند من به قصد شهوتراني اين کار را نکردم بلکه مقصودم تقويت و تکميل يقينم بود (ميخواستم ببينم آيا شما متوجه اين کار ميشويد يا نه؟ و بدين وسيله معرفتم بيشتر شود).
حضرت فرمود: «صدقت» راست گفتي اگر گمان کنيد که اين ديوارها همچنانکه مانع ديد شما است، مانع ديد ما نيز ميباشد و ما توان ديدن پشت آنها را نداريم پس چه فرقي ميان ما و شما است و مبادا ديگر اين کار را تکرار کني (حتي اگر براي آزمايش و تکامل يافتن معرفتت باشد). [9] .
ابن ابيالحديد معتزلي در پاسخ از شبههي چگونگي خبر دادن اميرالمومنين عليهالسلام از حوادثي که بيش از شش قر بعد اتفاق افتاده- نظير هجوم تاتار به شهر بغداد- گويد: «بدان آنچه را که اميرالمومنين از غيب گفته در زمان ما اتفاق افتاده و ما آن را با چشمان خود ديديم و مردم از صدر اسلام به انتظار آن بودند (چونکه اميرالمومنين عليهالسلام از آن خبر داده بود) تا اينکه قضا و قدر الهي آن را در عصر و زمان ما تحقق بخشيد اينان قوم تاتار بودند که با هجوم چنگيزخان به سرزمينهاي شرقي اسلام شروع شد و با سقوط بغداد و تصرف آن توسط هلاکوخان- در اوائل قرن هفتم هجري- خاتمه يافت». [10] .
============
[1] سورهي بقرهي آيهي 3.
[2] سورهي مريم، آيهي 61.
[3] سورهي هود، آيهي 120.
[4] نهجالبلاغه، خطبه 128 ص 191 ، چاپ دارالثقلين قم.
[5] «احنف بن قيس» يکي از ياران رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم است که پيامبر در حق او دعا کرده، مردي باهوش و عاقل بود، در هنگامهي جنگ جمل به اميرالمومنين عليهالسلام گفت: دوست داري با (200) سوار براي ياري شما به لشکريانت ملحق گردم يا با جمعيت «بني سعيد» از جنگ کناره گيري کنم؟ که آنگاه (6000) شمشير را از تو باز ميدارم، امام عليهالسلام فرمود: از جنگ کناره بگير، احنف پس از جنگ و فتح بصره خود را به امام عليهالسلام رساند و به ياران آن حضرت ملحق شد» (اسد الغابه «ابناثير» ج 1 ص 55).
[6] سورهي لقمان، آيهي 34.
[7] سورهي آلعمران، آيه 49.
[8] سوره صف، آيه 6.
[9] بحارالانوار ج 46، ص 248، حديث 40.
[10] شرح نهجالبلاغه ابن ابيالحديد، ج 8، ص 218.
شبههي 007
در نهجالبلاغه از «دنيا» بسيار مذمت شده و در بسياري از خطبهها و کلمات قصار آن، مردم به زهد و پارسائي و پشت کردن به لذتهاي مادي و ترک دنياي فاني به همان شيوهاي دعوت شدهاند که عيسي بن مريم عليهالسلام پيروانش را به رهبانيت و ترک دنيا ترغيب مينمود و آنان را از اقبال و توجه به دنيا برحذر ميداشت و حال آنکه پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سمل فرموده است : «لا رهبانيه في الاسلام» يعني در اسلا رهبانيت نيست و کسي حق ندارد به کلي ترک دنيا کند و گوشهي عزلت انتخاب نمايد و از اجتماع فاصله گيرد بنابراين نميتوان اينگونه سخنان را به علي بن ابيطالب عليهالسلام نسبت داد. [1] .
پاسخ: (اولا): پستي و بي ارزشي دنيا چيزي نيست که بيان آن به يکي از شريعتهاي الهي نظير (شريعت عيسي) اختصاص داشته باشد بلک در تمام شرايع انبياء الهي امتها را از گرايش و اقبال به دنيا و لذتهاي فاني و پشت کردن به آخرت و جهان ابدي برحذر داشتهاند و بر اين واقعيت که «حب الدنيا راس کل خطيئه» محبت و علاقه به دنيا سرچشمه و درراس تمام گناهان است- تاکيد کردهاند.
و در دين مبين اسلام (که کاملترين اديان الهي است) نيز بر بي اعتباري «دنيا» و فنا ناپذيري و بي ارزشي آن تاکيد فراواني شده است.
و در بسياري از آيات قرآن کريم و احاديث نبوي و روايات اهلبيت عليهالسلام و همچنين در نهجالبلاغه با ذکر مثلهاي جالبي اين مطلب بيان شده است از جمله:
1- در قرآن کريم سورهي حديد آيهي 20 خداوند متعال ميفرمايد:
(اعلموا انما الحياه الدنيا لعب و لهو و زينه و تفاخر بينکم و تکاثر في الاموال و اولادکم کمثل غيث اعجب الکفار نباته ثم يهيج فتراه مصفرا ثم يکون حطاما و في الاخره عذاب شديد و مغفره من الله و رضوان و ما الحياه الدنيا الا متاع الغرور):
«بدانيد که زندگي دنيا در حقيقت، بازي و سرگرمي و آرايش فروشي شما به يکديگر و فزون جويي در اموال و فرزندان است (مثل آنها) چون مثل باراني است که کفار (کشاورزان) را رستني آن (باران) به شگفتي اندازد سپس (آن کشت) خشک شود و آن را زرد بيني آنگه خاشاک شود و در آخرت (دنيا پرستان را) عذابي سخت است و (مومنان را) از جانب خدا آمرزش و خشنودي است و زندگاني دنيا جز کالاي فريبنده نيست».
2- احاديث بسياري از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم در بي ارزشي و بي اعتباري دينا نقل شده است از جمله: در وصايا و سفارشات آن حضرت به ابوذر ميفرمايد: «يا اباذر و الذي نفس محمد بيده لو ان الدنيا کانت تعدل عندالله جناح بعوضه او ذباب ما سقي الکافر منها شربه من ماء»: [2] .
«اي ابوذر سوگند به آن کسي که جان محمد به دست قدرت او است اگر دنيا به اندازهي بال پشه يا مگسي ارزش داشت هر آينه خداوند حتي يک جرعه آب نصيب کافر نميکرد اي ابوذر دنيا و آنچه در او است نفرين شده است، جز آنچه در راه رضاي خدا به کار رود و هيچ چيزي نزد خدا مبغوضتر از دنيا نيست.
اي ابوذر خداوند تبارک و تعالي به برادرم عيسي وحي نمود که «دنيا را دوست نداشته باش زيرا من آن را دوست ندارم و آخرت را دوست داشته باش زيرا آن جاي بازگشت و خانهي هميشگي است».
3- در نهجالبلاغه به همين شيوه از دنيا مذمت شده و بي ارزشي و بي اعتباري آن ضمن مثلهاي جالبي تبيين گرديده است، از جمله فرموده:
«مثل الدنيا کمثل الحيه لين مسها و السم الناقع في جوفها، يهوي اليها الغر الجاهل و يحذرها ذو اللب العاقل»: [3] .
«مثل دنيا همچون مار است، پوست آن نرم و دورنش زهر مرگبار است، فريفتهي نادان به آن عشق ميورزد (به آن ميگرايد) و خردمند دانا از آن برحذر ميباشد (از آن دوري گزيند)
و نيز فرموده: «... دنياکم هذه ازهد عندي من عفطه عنز»: [4] .
«دنياي شما نزد من خوارتر است از عطسه (آب بيني) بز ماده».
و نيز فرموده: «والله لدنياکم هذه اهون في عيني من عراق خنزير في يد مجذوم»: [5] .
«به خدا سوگند اين دنياي شما در چشم من خوارتر (و بي ارزشتر) از استخوان بي گوشت خوکي است که در دست بيماري جذامي باشد».
و نيز فرموده: «... و ان دنياکم عندي لاهون من ورقه في فم جراده تقصمها...»: [6] .
«... و همانا اين دنياي شما نزد من خوارتر و پستتر است از برگي که در دهان ملخي باشد که آن را ميجود...».
و نيز فرموده: «الا حر يدع هذه اللماظه لاهلها...»: [7] .
«آيا آزاد مردي نيست که اين خرده طعام باقيمانده در ميان دندان (دنياي پست) را براي اهلش واگذارد؟ (از آن اجتناب و دوري کند).
و نيز فرموده: «اهل الدنيا کرکب يسار بهم و هم نيام»: [8] .
«اهل دنيا مانند کارواني هستند که ايشان را ميبرند در حالي که آنان خوابند » (و آگاه نيستند که ناگهان راه طي شده به جايگاه ابدي ميرسند).
و نيز فرموده: «فانها (الدنيا) عند ذوي العقول کفي الظل بينا تراه سابغا حتي قلص و زائدا حتي نقص»: [9] .
«دنيا در نظر خردمندان مانند برگشتن سايه است که تا آن را گسترش يافته ببيني، کوتاه ميگردد و از بين ميرود و تا آن را زياد بيني کاهش يابد (دنيا همچون سايهي زود گذر است و براي اهلش باقي نميماند).
از آنچه گذشت روشن شد که اميرالمومنين عليهالسلام در نهجالبلاغه مردم را از همان دنياي مذمومي برحذر داشته که در قرآن کريم (سورهي حديد آيهي 20) به ( لهو و لعب...) توصيف شده است.
و دعوت به زهد و پارسائي از همان متاع دنيائي کرده که قرآن کريم آنها را برشمرده ومردم را به پرهيز از آن و توجه به عالم آخرت و آنچه نزد خدا است ترغيب کرده است. آنجا که ميفرمايد:
«زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطره من الذهب و الفضه و الخيل المسومه و الانعام و الحرث ذلک متاع الحياه الدنيا والله عنده حسن المئاب): [10] .
«دوستي خواستنيهاي (گوناگون) از: زنان و پسران و ثروتهاي فروان از زر و سيم و اسبهاي نشاندار و دامها و کشتزارها براي مردم آراسته شده (ليکن) اين جمله مايهي تمتع (بهرهمندي) زندگي دنيا است و (حال آنکه) فرجام نيکو نزد خدا است».
بنابراين نميتوان گفت: نهجالبلاغه مردم را به گوشهگيري و عزلت فراخوانده، بلکه خطبهها و کلمات قصار آن حضرت که در اين زمينه آمده کلا هماهنگ با روح اسلام و قرآن کريم و احاديث نبوي است.
(و ثانيا) از آنجا که هميشه حب دنيا بزرگترين مانع راه سعادت انسانها بوده است و شيفتگي نسبت به زرق و برق آن سرچشمهي انواع گناهان ميباشد، لذا در بسياري از خطبهها، نامهها و کلمات قصار نهجالبلاغه از آن نکوهش شده است، ولي در عين حال هنگامي که آن حضرت- شنيد شخصي دنيا را مذمت و نکوهش ميکند او را توبيخ نمود و فرمود:
«ايها الذام للدنيا المغتر بغررها، المنخدع باباطيلها اتغتر بالدنيا ثم تذمها؟ انت المتجرم عليها ام هي المترجمه عليک؟... ان الدنيا دار صدق لم صدقها و دار عافيه لمن فهم عنها و دار غني لمن تزود منها و دار موعظه لمن اتعظ بها، مسجد احباء الله و مصلي ملائکه الله و مهبط وحي الله و متجر اولياء الله اکتسبوا فيها الرحمه و ربحوا فيها الجنه، فمن ذا يذمها و قد آذنت ببينها و نادت بفراقها و نعت نفسها و اهلها؟...» [11] .
«اي نکوهندهي دنيا که خود به نيرنگ آن فريفته شدهاي و با باطلهاي آن دلباختهاي تو خود فريفتهي دنيائي و آن را نکوهش ميکني؟ تو بر دنيا دعوي گناه داري؟ يا دنيا بايد بر تو دعوي کند که گناهکاري؟ از کجا و چه وقت دنيا تو را سرگردان نمود؟ يا کي فريبت داد؟ آيا با پوسيدگي گورهاي پدرانت يا با آرامگاههاي زير خاک مادرانت؟».
چه بسيار بيماران و دردمنداني که تو با دست و پنجهات از آنان پرستاري کردي و آنان را ياري نمودي؟ و ميخواستي بهبود يابند و از پزشکان برايشان دارو ميطلبيدي بامدادان که دارويت آنان را بهبودي نداد و گريهات براي آنان سودي نداشت و ترست فايدهاي نبخشيد و آنچه خواهانش بودي به تو نرسيد و تو با تمام نيرو و قدرت خود نتوانستي مرگ را از آنان دور کني دنيا براي تو حال آنان را مثال زد (سرمشقت قرار داد) و با گورهايشان گور خودت را به رخت کشيد (تا بداني با تو نيز همان خواهد کرد که با او نمود).
همانا دنيا سراي راستي است براي کسي که به راستي با آن درآيد و خانهي عافيت و سلامتي است براي کسي که به خوبي آن را بفهمد و خانهي بينيازي و توانگري است براي کسي که از آن توشه برگيرد و خانهي پند است براي کسي که پند پذيرد، دنيا سجده گاه دوستان خدا و محل نماز فرشتگان الهي است، فرودگاه وحي خدا و جايگاه تجارت دوستان او است، در آن کسب رحمت نموده و بهشت را سود برند.
پس چه کسي آن را نکوهش ميکند؟ و حال آنکه خود او است که اعلام جدائي کرده و مفارقتش را فرياد زده (و گفته که ماندگار نيست) و از نابودي و مرگ خود و اهلش خبر داده، با بلاهاي خود بلاي دوزخ را مجسم کرده و با شادماني خود شادماني بهشت را نشان داده، شامگاهان به سلامت گذرد و بامدادن با سوک و مصيبت باز آيد تا مشتاق سازد و بيم دهد و تهديد کند و بترساند و هشدار دهد.
پس اشخاصي فرداي پشيماني- روز قيامت- آن را نکوهش کنند. و ديگران (نيکوکاران) در روز رستاخيز آن را بستانيد، زيرا دنيا (حقايق را) به آنها يادآور شد و آنها متذکر شدند (و از آن پند گرفتند) و رويدادها را برايشان حکايت کرد و تصديقش نمودند و آنها را پند و اندرز داد، پندها را پذيرفتند».
خلاصه: از ديدگاه نهجالبلاغه دنيا بر دو گونه است:
(الف) دنياي ممدوح (قابل ستايش).
(ب) دنياي مذموم (مورد نکوهش) دنيا گرائي و محبت کورکورانه و عشق به (متاع الحياه الدنيا) و سعي و تلاش براي به دست آوردن آن از هر راهي که شد- حلال باشد يا حرام و غفلت از جهان ابدي، دنياي مذموم و مورد نکوهش است، گرچه زيبا و شيرين و سر سبز و خرم است «حلوه خضراء» [12] .
اما سعي و کوشش براي به دست آوردن مال حلال جهت حفظ آبرو و گشايش بر اهل و عيال و صلهي ارحام و رسيدگي به مستمندان و ترويج حق و دفع باطل و امثال آن، دنياي ممدوح است، بلکه در حقيقت اينگون تلاشها تلاش براي آخرت است نه دنيا.
اميرمومنان عليهالسلام در يکي از خطبههاي نهجالبلاغه ميفرمايد: «و من ابصر بها بصرته و من ابصر اليها اعمته»: [13] .
يعني کسي که (با چشم بصيرت) به دنيا نگريست، دنيا حقيقت را به وي مينماياند (و او را آگاهي بخشد) و آن کسي که در دنيا نگريست (چشم به دنيا دوخت) او را کور (دل) مينمايد.
بنابراين کساني که به دنيا با ديد ابزاري مينگرند «ابصر بها» و از آن توشهي لازم را بهرهمند ميشوند دنيا نزد آنان ممدوح و مورد ستايش است و کساي که به دنيا چشم دوختهاند «ابصر اليها» و عملکردشان نادرست ميباشد دنياي آنان مذموم و مورد نکوهش است.
(ثالثا) گر چه در نهجالبلاغه از کساني که همچون عيسي بن مريم عليهالسلام ترک دنيا کرده و هيچ توجهي به آن ندارند تجليل شده و آن حضرت به نوف بکالي ميفرمايد: «اي نوف خوشا به حال آنان که دل از اين جهان گسستند و بدان جهان بستند... اينان چون مسيح رشتهي دوستي دنيا را از خود بريده و هيچ توجهي بدان ندارند». [14] .
ولي اين بدان معني نيست که آن حضرت به رهبانيت دعوت ميکند، زيرا در تشبيه چيزي به چيزي ديگر وجود فقط يک وجه شباهت ميان آن دو کافي است، مثلا اگر گفته شود «حسن» همچون شير است بدين معني است که او در دليري همانند او است نه اينکه او چنگ و دندان دارد و يا با چهار دست و پا راه ميرود. و همچنين منظور اميرمومنان عليهالسلام در تشبيه تارکان دنيا به حضرت مسيح عليهالسلام فقط از جهت دلبستگي نداشتن به دنيا است نه رهبانيت و شيوهي زندگاني او که بدون زن و فرزند و خانه و کاشانه بوده است زيرا در جاي ديگري از نهجالبلاغه ميخوانيم که اميرمومنان عليهالسلام به شدت از رهبانيت و ترک زن و فرزند نکوهش کرده است.
آن حضرت پس از جنگ «جمل»در بصره جهت عيادت «علاء بن زياد حارثي» که از ياران امام عليهالسلام بود به خانهي او رفت وقتي که خانهي بسيار مجلل و وسيع او را ديد فرمود با اين خانهي وسيع در دنيا چه ميکني؟ در حالي که در آخرت به آن نيازمندتري:
آري اگر بخواهي ميتواني با همين خانه به ثواب آخرت برسي.
در اين خانهي وسيع ميهمانان را پذيرائي کني.
به خويشاوندان با نيکوکاري بپيوندي.
و حقوقي که بر گردن تو است به صاحبان حق برساني.
پس آنگاه تو با همين خانهي وسيع ميتواني به ثواب آخرت دستيابي.
علاء گفت: از برادرم «عاصم بن زياد» به شما شکايت ميکنم: فرمود: مگر او را چه شده است؟
گفت: عباي (پشمينه) پوشيده و از دنيا کناره گرفته است.
امام عليهالسلام فرمود: او را بياوريد. هنگامي که آمد به او فرمود: اي دشمنک جان خويش شيطان تو را سرگردان ساخته آيا تو به زن و فرزندانت رحم نميکني؟ تو ميپنداري که خداوند نعمتهاي پاکيزهاش را حلال کرده اما دوست ندارد تو از آنها استفاده کني؟ تو در برابر خدا کوچکتر از آني که اين گونه با تو رفتار کند (اين مقام اولياي خاص خدا است).
عاصم گفت: اي اميرمومنان پس چرا تو با اين لباس خشن و آن غذاي ناگوار به سر ميبري؟
حضرت فرمود: واي بر تو من همانند تو نيستم، خداوند بر پيشوايان حق واجب کرده که خود را با مردم ناتوان و تهيدست همسو کنند.
تا فقر و نداري تنگدست را به هيجان نياورد و به طغيان نکشاند». [15] .
از آنچه گذشت به خوبي روشن سد که اين شبهه نيز ناتمام است و نهجالبلاغه هيچ گاه دعوت به رهبانيت نکرده است.
============
[1] اثر التشيع في الادب العربي، ص 60.
[2] مکارم الاخلاق، ج 2 ص 368.
[3] نهجالبلاغه، حکمت 119 - ص 520، چاپ دارالثقلين- قم.
[4] نهجالبلاغه، خطبهي 3، ص 270، چاپ دارالثقلين- قم.
[5] نهجالبلاغه، حکمت 236، ص 540، چاپ دارالثقلين- قم.
[6] نهجالبلاغه، خطبهي 224، ص 538، چاپ دارالثقلين- قم.
[7] نهجالبلاغه، حکمت 456، ص 585، چاپ دارالثقلين- قم.
[8] نهجالبلاغه، حکمت 64، ص 509، چاپ دارالثقلين- قم.
[9] نهجالبلاغه، خطبه 63، ص 83، چاپ دارالثقلين- قم.
[10] سورهي آلعمران، آيهي 14.
[11] نهجالبلاغه، حکمت 131، ص 523، چاپ دارالثقلين- قم.
[12] نهجالبلاغه، خطبهي 45، صفحهي 71، چاپ دارالثقلين- قم.
[13] نهجالبلاغه، خطبهي 82، صفحهي 98، چاپ دارالثقلين- قم.
[14] نهجالبلاغه، حکمت 104، ص 516، چاپ دارالثقلين- قم.
[15] نهجالبلاغه، خطبهي 209، ص 336. چاپ دارالثقلين- قم.
شبههي 008
در بسياري از خطبهها و کلمات قصار نهجالبلاغه سختيهاي مرگ و ظلمت قبر و مشکلات جهان پس از مرگ بيان شده است و طبيعي است که يادآوري اينگونه مسائل موجب سلب آرامش روحي و به وحشت افتادن مردم است، لذا بعيد به نظر ميرسد که اينگونه سخنان مربوط به علي بن ابيطالب عليهالسلام بوده باشد. [1] .
پاسخ: اولا: اگر يادآوري مرگ و قبر و قيامت و مانند آن براي جامعه مفيد نبوده و موجب سلب آسايش و آرامش جامعه است پس چرا در قرآن کريم و احاديث نبوي اين همه از آنها يادآوري شده است از جمله:
(اينما تکونوا يدرککم الموت...) [2] «هر کجا که باشيد شما را مرگ درمييابد...».
(کل نفس ذائقه الموت) [3] «هر نفسي چشندهي مرگ است».
(کل من عليها فان) [4] «تمام کساني که بر زمينند فاني شوند».
(کل شي هالک الا وجهه) [5] «جز ذات او همه چيز نابود شونده است».
و در بسياري از کتب حديث شيعه و اهلسنت احاديثي از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم به همين مضمون نقل شده است از جمله:
حديثي در کتاب «تحف العقول» از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم ميخوانيم که فرموده: «مالي اري حب الدنيا قد غلب علي کثير من الناس، حتي کان الموت في هذه الدنيا علي غيرهم کتب...» [6] .
«(چه شده است؟) چرا ميبينم محبت دنيا بر بسياري از مردم غلبه کرده است، گويا مرگ در اين دنيا براي جز اينان نوشته شده و گويا مراعات حق براي جز اينان واجب ميباشد بلکه گويا آنچه را از خبر مردگان ميشنوند همانند مسافراني هستند که به زودي باز خواهند گشت؟...».
و ثانيا: از آنجا که ياد مرگ و قبر و قيامت در سازندگي انسان تاثير ه سزائي دارد لذا در تعاليم دين مبين اسلام اينهمه به آن ترغيب شده است زيرا اگر انسان پيوسته به ياد مرگ بوده و آمادگي لازم جهت فرارسيدن آن را داشته باشد نتايج ذيل حاصل شود:
داراي زندگاني شرافتمندانهاي خواهد بود.
در برابر قدرتهاي شيطاني و تمام طاغوتيان با دليري و شجاعت ميايستد.
انساني کريم و داراي روحيهي بذل و بخشش خواهد بود.
بر مال دنيا حرص و طمع نخواهد داشت.
در برابر مشکلات بردبار و صبور است.
در هر دو حال گرفتاري و گشايش شکر گذار است.
داراي عزمي راسخ و ارادهاي مستحکم ميباشد.
با عزت زندگي ميکند و زير بار ذلت و منت کسي نميرود.
در کارها با جديت به پيش ميرود و هيچگاه خسته نميشود.
عنان گسيخته در پي شهوتراني نميرود.
کارهاي دنيا را بدون شتاب زدگي انجام ميدهد (گوئي تا ابد در اين دنيا زندگي خواهد کرد) و در کارهاي آخرت جدي است و کار امروز را به فردا نمياندازد (گوئي همين فردا خواهد مرد و از ثواب و پاداش آن محروم ميشود).
و از آنجا که ياران خوب رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم پيوسته به ياد مرگ بودند، لذتهاي دنيا را ناديده گرفتند و با عزت زيستند و بسياري از آنان به شرف شهادت نائل شدند. و موجبات پيروزي و گسترش اسلام را فراهم ساختند.
و از آن هنگامي که مسلمانان ياد مرگ را به فراموشي سپردند و به دنبال دنيا و لذتهاي مادي و شهوات رفتند و به هوا و هوسها رو آوردند، آن عزت و اقتدار خود را از دست دادند و از هر صدائي به خود مي لرزيدند و ظالمان بر آنها مسلط شدند.
از آنچه گذشت به اين نتيجه رسيديم که پيوسته به ياد مرگ بودن موجب خودسازي و خشنودي پرودگار و به فراموشي سپردن آن موجب گمراهي و خشنودي شيطان است، و همين مطلب يکي از امتيازها و ويژگيهاي نهجالبلاغه به شمار ميآيد و به همين علت- چنانکه گذشت- ابن ابيالحديد معتزلي در شرح خطبهي «الهاکم التکاثر» ميگويد:
پنجاه سال پيش تاکنون بيش از هزار مرتبه خواندهام و در هر مرتبه تاثير جديدي بر من گذاشته است...». [7] .
بنابراين اين شبهه نيز ناتمام است.
============
[1] اثر التشيع في الادب العربي، ص 61.
[2] سورهي نساء، آيه 78.
[3] سورهي انبياء، آيهي 35.
[4] سورهي الرحمن، آيهي 26.
[5] سورهي قصص، آيهي 88.
[6] تحف العقول، ص 29.
[7] شرح نهجالبلاغه ابن ابيالحديد، ج 11، ص 153.
شبههي 009
درک اوضاع اجتماعي و توجه به نقاط ضعف دستگاههاي حکومتي و انتقاد از شرايط حاکم، در آن زمانها متعارف نبوده بلکه در زمانهاي بعد مرسوم و متعارف شده و در خطبههاي نهجالبلاغه از حاکمان و وزيران و واليان و قضات و علما با تعبيرهاي گوناگون انتقاد شده و بر شيوهي حکومت و رفتار واليان و تبعيض در تقسيم بيتالمال و جهل قضات به شدت اعتراض شده است و به همين دليل نهجالبلاغه سخنان علي بن ابيطالب عليهالسلام نميباشد. [1] .
پاسخ: گر چه تمام شبهههايي که پيرامون نهجالبلاغه مطرح شده نادرست ميباشد، ولي اين شبهه از تمام آن شبههها سستتر و نادرستتر ميباشد، زيرا چگونه ممکن است چشم بسته گفته شود: چونکه اين موضوع بعدا ميان مردم مرسوم گشت پس باي ولي خدا و دروازهي علم رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم نيز از آن بي اطلاع باشد، با اينکه او از کودکي پيوسته ملازم آن حضرت بوده و چه تجربههاي ارزشمندي را که در نوجواني و جواني فراگرفت و پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم حوادث مهمي اتفاق افتاد و ميان فقيهان صحابه در احکام الهي اختلاف شديدي پديد آمد و هر کدام ديگري را رد ميکرد و چه خونهاي حرامي که بنا حق ريخته شده و چه بسيار اموال مردم که به يغما رفت و چه حقوقي از مردم پايمال گشت!!!.
آيا تمام اينها کافي نيست که آن حضرت از شرائط حاکم و تمام دستگاههاي مقصر انتقاد کند و از حقوق مردم دفاع نمايد؟ و با واليان خيانتکار و قضات فاسق و عالمان دين فروش برخورد کند؟
بنابراين، اين شبهه نيز ناتمام است.
============
[1] اثر التشيع في الادب العربي، ص 66.
شبههي 010
از آنجا که برخي از خطبهها و سخنان قصار موجود در نهجالبلاغه به ديگران نيز نسبت داده شده است از آن جمله: (حکمت 289) «کان لي فيما مضي اخ في الله، و کان يعظمه في عيني صغر الدنيا في عينه...» [1] .
که از ابن المقفع [2] نيز نقل شده است.
و همچنين (خطبهي 203) «ايها الناس انما الدنيا دار مجاز...» [3] که از سحبان بن وائل [4] نيز روايت شده است بنابراين به نظر نميرسد که تمام نهجالبلاغه سخنان آنحضرت بوده باش، به ويژه آنکه بسياري از اين خطبهها در کتابهاي مشهور ادبيات عرب يافت نميشود [5] .
پاسخ:
اولا: به هيچ وجه نميتوان گفت که سيد رضي رحمهالله بدون آنکه سند معتبري داشته باشد، اين سخنان را به علي بن ابيطالب عليهالسلام نسبت داده است.
و ثانيا: برخي از مولفان نيز اين سخنان را به ابن المقفع نسبت ندادهاند بلکه ابن قتيبه در «عيون الاخبار ج 2 ص 355» با سند خود آن را با اندکي تفاوت در الفاظ از امام حسن مجتبي عليهالسلام نقل کرده است و همچنين ابن شعبهي حراني در «تحف العقول ص 234» آن را با کمي تفاوت به امام حسن عليهالسلام نسبت داده است، خطيب بغدادي نيز در «تاريخ بغداد، ج 12، ص 315» به سند خود آن را از حسن بن علي عليهالسلام نقل کرده است.
ولي زمخشري در «ربيع الابرار، ج 1 باب الخير و الصلاح» آن را از اميرالمومنين عليهالسلام روايت کرده است.
در هر حال خواه اين سخنان حسن بن علي عليهالسلام باشد يا سخنان پدر بزرگوارش از يک سرچشمهي زلال اقتباس شده و ابن المقفع توان چنين سخن گفتن را ندارد.
ناگفته نماند: ابن ميثم بحراني در شرح نهجالبلاغه خود (ج 5 ص 389) گفته است اين کلام را ابن المقفع از حسن بن علي عليهالسلام نقل کرده است.
و ثالثا: ابن ابيالحديد معتزلي نيز در شرح «نهجالبلاغه، ج 19 ص 183» اين سخنان را به اميرالمومنين عليهالسلام نسبت داده و گفته:
«... مردم در اينکه مقصود اميرالمومنين عليهالسلام از اين برادر کيست؟ اختلاف کردهاند و سپس چندين احتمال را نقل کرده است و اين خود دليل آنست که انتساب اين خسنان به اميرالمومنين عليهالسلام مسلم بوده و شهرت داشته است و اگر اين سخنان به ابن المقفع نيز نسبت داده شده بود ابن ابيالحديد همچون ديگر موارد اختلاف، آن را بيان ميکرد.
و شايد به علت شهرت انتساب اين سخنان به اميرالمومنين عليهالسلام و يا امام حسن عليهالسلام ابن المقفع آن را در کتابش بدون انتساب نقل کرده و يا اينکه آن را با نسبت نقل کرده ولي دستهاي امين در چاپ کتابهاي گذشتگان آن را حذف کرده است.
و رابعا: سخنان اميرالمومنين عليهالسلام آنچنان ميان مردم شهرت داشت که سخنرانان و خطيبان آنها را در خطبههاي خود ميخواندند و يا به بخشي از آن اکتفا ميکردند و به علت تقيه يا غفلت يا به جهت ديگري نامي از آن حضرت نميبردند.
شيخ محمد علي ديوز يکي از اساتيد «معهد (کالج) الحياه» در الجزائر که خود او از فرقهي «اباضيه» ميباشد در کتاب «تاريخ المغرب الکبير، ج 3 ص 588» به نقل از ابن الصغير ميگويد: «دولتمردان اباضي در (دولت رستمي) به تمام مذاهب و فرق آزادي کامل داده بودند و از آنجا که آنان محبت زيادي به علي بن ابيطالب داشتند و از آن حضرت بسيار تجليل ميکردند و از فصاحت و بلاغت گفتههايش در شگفت بودند و لذا واعظان و خطيبان جمعه و جماعات بر فراز منابر خطبههاي آن حضرت را ميخواندند...».
بنابراين اگر ابن المقفع هم بخشي از سخنان آن حضرت را در کتابش آورده به همين دليل بوده که از فصاحت و بلاغت و محتواي عالي آن در شگفت بوده به ويژه آنکه در اوائل کتاب «الادب الصغير» خود گفته «... و قد وضعت في هذا الکتاب من کلام الناس المحفوظ حروفا فيها عون علي عماره القلوب و صقالها...»: [6] .
يعني: من در اين کتاب از سخناني که مردم آن را از حفظ دارند (نزد مردم محفوظ مانده) کلماتي را آوردهام که مايهي زنده شدن دلها و صيقلي شدن و شفافيت قلبها است.
سخن استاد محمد علي کرد علي نيز گواه ديگري بر اين مدعا است، وي در کتاب «امراء البيان، ج 1، ص 10» ميگويد: «ان ابن المقفع تخرج في البلاغه يخطب علي بن ابيطالب» ابن مقفع بلاغت را از خطبههاي علي بن ابيطالب آموخته است. بنابراين، اين شبهه دربارهي (حکمت 289) نيز ناتمام است.
و در پاسخ به شبههي انتساب (خطبهي 203) به سحبان بن وائل، ميگوئيم:
اولا: اهل فن ميدانند که سخنان سحبان بن وائل از نظر محتوي و عبارات در اين حد نيست و اگر شنيده شده که او اين خطبه را ميخوانده دليل آن نيست که سرودهي خود او است.
و ثانيا: بزرگان محدثين قبل از سيد رضي رحمهالله نيز اين خطبه را از اميرالمومنين عليهالسلام روايت کردهاند مانند:
شيخ صدوق رحمهالله در «الامالي، ص 132، مجلس 23».
و همچنين در«عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 298».
و شيخ مفيد رحمهالله در «الارشاد، ص 139».
و شيخ طبرسي رحمهالله در «مشکاه الانوار، ص 243».
و شيخ ورام رحمهالله در «مجموعه ورام، ص 66».
بنابراين هيچگونه شک و شبههاي در انتساب تمام نهجالبلاغه به اميرالمومنين عليهالسلام وجود ندارد.
مطالب ارزنده و محتواي عالي و شيوهي سخن گفتن، خود بهترين سند زندهايست بر صحت استناد به آن حضرت.
============
[1] نهجالبلاغه،ص 555 و ص 332.
[2] عبدالله بن المقفع: اديب مشهور، او ايراني الاصل و مجوسي بوده و توسط عيسي بن علي (عموي منصور خليفهي عباسي) اسلام آورد و نامش را از «روزبه» به عبدالله تغيير داد، او چندين کتاب به زبان عربي تاليف کرده، از جمله: «الدره اليتيمه في طاعه الملوک» و «الادب الصغير» و «الادب الکبير» و در کتابش (حکمت 289) «کان لي فيما مضي اخ...» را بدون نسبت دادن آن به اميرالمومنين عليهالسلام ذکر کرده است و کتاب «کليله و دمنه» را به زبان عربي ترجمه کرده است. و گفته شده که اين کتاب تاليف خود او است.
او در سال 143 هجري در بصره به فرمان منصور «خليفهي عباسي» توسط سفيان بن معاويه بن المهلب- امير بصره به قتل رسيد.
[3] نهجالبلاغه، ص 555 و ص 332.
[4] سحبان وائل: يکي از سخنوران و خطيبان مشهور که در زمان معاويه در دمشق ميزيسته.
[5] ترجمهي «علي بن ابيطالب» تاليف احمد زکي صفوت. ص 122.
[6] به نقل از «مدارک نهجالبلاغه، ص 268».
شخصيت والاي گردآورندهي نهجالبلاغه سيد رضي
سيد رضي در سال 359 هجري قمري در بغداد ديده به جهان گشود، نامش «محمد» بود و بعدها به «شريف رضي» «ذوالحسبين» شهرت يافت.
پدر وي ابواحمد حسين بن موسي بن محمد بن موسي بن ابراهيم بن موسي بن جعفر عليهالسلام که از نسل امام موسي بن جعفر عليهالسلام بوده در دو دولت عباسي و آل بويه منزلت عظيمي داشت که ابونصر بهاءالدين به وي لقب «الطاهر الاوحد» داد.
ابواحمد پنج بار رياست و سرپرستي طالبيين (سادات) را عهدهدار شد و در حالي که عنوان «نقيب» و «بزرگ» سادات را داشت از دنيا رفت.
مادر وي فاطمه دختر حسين بن ابيمحمد اطروش از نسل امام علي عليهالسلام بود که نسبش با شش واسطه به آن حضرت ميرسد. [1] .
فاطمه زني فاضله، پارسا، بلند نظر و با تقوا بود و به همين دليل توانست فرزنداني همچون سيد شريف رضي و سيد شريف مرتضي در دامان خود پرورش دهد.
آري سيد شريف رضي از چنين پدر و مادري به دنيا آمد و در ميان چنين خاندان پاک و با شخصيتي پرورش يافت که از کودکي آثار بزرگي، جلالت، مجد و عظمت از چهرهاش نمايان بود.
ابن ابيالحديد معتزلي در کتاب «شرح نهجالبلاغه» ج 1، ص 41 داستان شاگردي سيد رضي و سيد مرتضي، نزد شيخ مفيد رحمهالله را نقل ميکند که بسيار جالب و شنيدني است:
«شيخ مفيد «ابوعبدالله محمد بن نعمان» فقيه شبي در خواب ديد حضرت فاطمهي زهرا عليهاالسلام دخت رسولاکرم صلي الله عليه و آله و سلم دست دو فرزند کوچکش، حسن و حسين را گرفته و وارد مسجد کرخ (يکي از محلههاي قديمي بغداد) شد و آنها را به وي سپرد و گفت (علمهما الفقه) به اين دو فرزندم فقه بياموز، شيخ مفيد شگفتزده از خواب برخاست، چون صبح شد مطابق معمول به آن مسجد رفت مدتي نگذشته بود که ديد «فاطمه» مادر پاک و پاساي سيد رضي همراه با خدمتکاران خويش وارد مسجد شد در حالي که فرزندان کوچکش سيد رضي و سيد مرتضي را به همراه داشت، شيخ مفيد تا آنها را ديد از جا برخاست و به فاطمه سلام کرد، فاطمه رو به شيخ کرد و گفت: اي شيخ اين دو فرزندان منند، آنان را نزد شما آوردم که به ايشان فقه بياموزي.
شيخ مفيد به ياد خواب شب گذشتهي خويش افتاد و گريه کرد و آنگاه داستان خواب خود را براي فاطمه بازگو نمود و بدينسان شيخ مفيد به تعليم و تربيت آن دو کودک همت گماشت و خداوند نيز بر آنان منت گذاشت و درهاي دانش و فضايل فراواني را به روي آنان گشود و از آنان آثار ماندگار و مفيدي در روزگار به جاي ماند».
مرحوم علامه اميني در کتاب ارزشمندي «الغدير» ج 4، ص 181، دربارهي سيد رضي ميگويد: «سيد رضي، از مفاخر خاندان پاک نبوي و پيشواي دانشمندان علم و حديث و ادب و قهرمانان عرصهي دين و دانش و مذهب است.
آري او در تمام آنچه از نياکان پاک خود به ارث برده بود پيشتاز و نمونه شد:
از دانش جوشان و فروانان، روحيات بلند، نظر طائب و ثاقب، طبع بلند و اباي نفس، ادب برتر و حسب پاکيزه، او از نوادگان شجرهي نبوي و از شاخههاي پربار ولايت علوي است، مجد و عظمتش را از حضرت فاطمه عليهاالسلام و بزرگي و سيادت را از امام موسي بن جعفر عليهالسلام به ارث برده است.
وي صاحب دهها فضايل ديگر است که قلم را ياراي نگارش همه آنها نيست...».
سپس علامه اميني رحمهالله نام بيش از چهل کتاب را که دربارهي زندگي و شخصيت سيد رضي سخن گفتهاند ذکر ميکند و ميافزايد:
«روحيات بلند او را ميتوان در کتابي که «علامه شيخ عبدالحسين حلي» به عنوان مقدمه در جزء پنجم تفسير خود در 112 صفحه نوشته، خواند و شخصيت والاي او را در کتاب «عبقريه الرضي» نوشتهي نويسنده معروف «زکي مبارک» در دو جلد قطور مطالعه کرد و پيش از اين دو تن، علامه شيخ محمد رضا کاشف الغطاء نيز دربارهي وي کتابي نوشته است».
مرحوم محدث قمي در کتاب «تحفه الاحباب» ص 457، شماره 606 ميگويد: «محمد بن الحسين الموسوي معروف به سيد رضي، برادر سيد مرتضي (رضي الله عنهما) ذوالحسبين نقيب علوي و شريف اشراف بغداد مشهور به عظمت شان و علو همت و فصاحت زبان و عذوبت شعر، جلالت شانش زياده از آنست که ذکر شود و از براي او در شرف نفس و علو همت حکاياتي است که مقام نقلش نيست.
در ششم محرم سنهي 406 به سن چهل و هفت سالگي وفات فرمود و سيد مرتضي از کثرت جزع و مصيبت نتوانست جنازهي او را مشاهده نمايد، تصانيف او همه ممتاز است...».
============
[1] فاطمه بنت الحسين بن ابيمحمد الحسن الاطروش بن علي بن الحسن بن علي بن عمر بن علي بن ابيطالب عليهالسلام.
تاليفات و کتابهاي سيد رضي
مرحوم علامه اميني در کتاب «الغدير» نام 19 کتاب و اثر را از سيد رضي ذکر کرده که مهمترين آنها کتابهاي زير است:
1- نهجالبلاغه (که مجموعهايست از سخنان و نامههاي حضرت علي عليهالسلام).
2- خصائص الائمه (که سيد رضي در مقدمه نهجالبلاغه به آن اشاهر کرده).
3- نامههاي علمي او (در سه جلد).
4- مجازات الاثار النبويه
5- معاني القرآن
6- حقائق التاويل في متشابه التنزيل و...
آنگاه صاحب «الغدير» نام 81 کتاب را که در شرح يا ترجمهي نهجالبلاغه تا زمان وي نوشته شده است، ذکر ميکند.
سيد رضي و شعر
سيد رضي در حالي که هنوز به ده سالگي نرسيده بود قصيدهاش غراء سروده که در آن نسب عالي خود را بازگو ميکند و بسياري از دانشمندان وي را شاعرترين فرد قريش ميدانند.
خطيب بغدادي در «تاريخ بغداد» ج 2، ص 246 ميگويد:
«از محمد بن عبدالله کاتب شنيدم کخه نزد يکي از بزرگان به نام «ابوالحسين بن محفوظ» گفته بود: من از گروهي از دانشمندان ادبيات شنيدم که ميگفتند: سيد رضي زبردستترين شاعر قريش است.
«ابن محفوظ» در پاسخ گفت: آري اين سخن درست است، سپس افزود: در ميان قريش کساني بودند که خوب شعر ميگفتنتد اما شعر آنان اندک بود، ولي کسي که هم زيبا شعر گفته و هم زياد، جز سيد رضي کسي نبوده است».
نقابت سيد رضي
«نقابت» منصبي بوده مردمي که به شخصيت ممتاز و محبوب و عالم برجسته و با تقوي تعلق ميگرفت و مردم به طور طبيعي به دور او گرد ميآمدند و سرپرستي او را پذيرا بودند و خلفا و سلاطين وقت براي کسب وجهه و محبوبيت به چنين افرادي حکم ميدادند، صاحب اين منصب عهدهدار امور ذيل بود:
(1) حفظ و نگهداري آمار خانوادههاي سادات (شجرهي نامهي سيادت).
(2) مراقبت بر صحت انتساب آنان و حفظ شاخههاي سيادت نظير سادات هاشمي، طالبي، علوي، حسني، حسيني، موسوي و...
(3) ثبت مواليد و فوت شدهگان با دقت تمام.
(4) مراقبت افراد از نظر آداب و اخلاق.
(5) دور نگهداشتن آنان از مشاغل پست و نامشروع.
(6) بازداشتن آنان از ارتکاب گناه و بي حرمتي به قوانين اسلام.
(7) جلوگيري از تعدي و تجاوز سادات به ديگران و پرهيز خودبرتر بيني.
(8)احقاق حقوق آنان (به عنوان وکيل مدافع).
(9) استيفاي حقوق آنان از خمس اموال.
(10) مراقبت بر ازدواج زنان و دختران آنان و ممانعت از ازدواج حتي بيوهزنان با ناپاکان و طاغوتيان.
(11) اجراي عدالت و موعظهي خاطيان.
(12) نظارت بر موقوفات و استيفاي حقوق آنان از عائدات اموال وقف شده.
(نقل از «الغدير» ج 4، صفحات 207 -205 با تلخيص).
سيد رضي در سال 380 هجري قمري توسط «الطائع بالله» خليفهي عباسي رياست طالبيين، سرپرستي حاجيان (امير الحاج) و سرپرستي ديوان مظالم را عهدهدار شد و اين در حالي بود که بيش از بيست و يک سال نداشت. و در 16 محرم سال 403 به ولايت و سرپرستي طالبيين در همه بلاد منصوب گرديد و به عنوان «نقيب النقباء» خوانده شد.
سيد رضي به دليل کفايت و شايستگي که داشت در زمان «القادر بالله» خليفهي عباسي، سرپرستي حرمين شريفين نير به وي سپرده شد.
(ناگفته نماند: از آنجا که سيد رضي نفوذ فوقالعادهاي در ميان بنيهاشم و علويين داشت و بزر گ و معتمد آنان بود، لذا دستگاه خلافت چارهاي جز اين نداشت که اينگونه منصبهاي اجتماعي را به اينگونه افراد بسپارد).
سبط ابن جوزي در «المنتظم» ج 7، ص 279 ميگويد: «رضي بزرگ طالبيين در بغداد بود، وي قرآن را در مدت کمي بعد از آنکه سنش از سي گذشته بود حفظ کرد و فقه را نيز به طور عميق و قوي شناخت و فراگرفت، او دانشمندي فاضل، شاعري زبردست، داراي همت عالي و متدين بود روزي مقداري پشم گوسفند از زني خريد به پنج درهم و چون آن را به خانه برد و گشود در ميان آن مقداري نوشته به خط «ابي علي بن مقله» يافت پس به دلال گفت تا زن را حاضر کند، چون زن حاضر گشت به وي گفت من در ميان پشمهايي که از شما خريدم، نوشتهاي به خط «ابن مقله» يافتم، اکنون اختيار با شما است، که اگر خواهي اين نوشتهها را بگير و يا قيمت آن- که پنج درهم است- دريافت کن، زن پول را گرفت و براي سيد رضي دعا کرد و برگشت و همچنين سيد رضي داراي جود و سخاوت فراوان نيز بود».
و به جهت رعايت اختصار در همين جا به اين مطلب خاتمه ميدهيم. و صلي الله علي محمد و آله الطيبين الطاهرين و آخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمين».
سيد جعفر حسيني
15 /1 /1380